2752
2734

این قضیه مال خیلی وقته پیش من تازه ازدواج کرده بودم یه روز دختر دایی همسرم با دومادش و مامانش و مادر شوهرم بدون اینکه از قبل خبر بدن زنگیدن گفتن داریم میایم اونجا وقت دکتر داریم نزدیک خونتون

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

خلاصه من با هر بدبختژ بود با گوشت چرخ کرده به قیمه درست کردم با عجله خونه رو مرتب کردم به خودشون هم گفتم دارین میاین نون بگیرین خلاصه اینا اومدن من با هر بدبختی بود مهمون نوازی کردم بعد این دوماد دایی همسرم هم یه جوری بود اینا نامزد بودن 

مثلا هی با نامزدش زیادی ادا اصول میومد و چندش بازی درمیاورد بعد اینا یکم نشستن پیش ما تو حال بعد این دختره با نامزدش پاشدن رفتن تو اتاق ما درو هم قفل کردن😐😐😐

حالا من ماراحت شدم از قیافم هم مشخص کن حالا هر چی گذشت دیگه حالا بعدش مادر شوهرم گیر تاد که این چه غذایی بود جلو دوماد داداشم گذاشتی ابرومو بردی مگه اونا چقد میان خونه شما خلاصه این ول کن نبود منم منطقی بهش گفتم خبر مدادین خونه هیچی نداشتم دیدم اصلا اهمیت نمیده

منم شوهرمو پرش کردم که وقتی تو اینجا نیستی مادر بیشعورت چرا یه مرد غریبه رو اورده تا توی اتاق خواب من رفته منم شوهرم خیلی غیرتیه حالا گفتم طلبکارم هست خباصه شوهرم با مادرش چنان جنگی راه انداخت که نگو یه حرفایی بهش زد حالا من اونهمه هم نگفته بودم ولی شوهرم حیلی عصبانی شد

منم شوهرمو پرش کردم که وقتی تو اینجا نیستی مادر بیشعورت چرا یه مرد غریبه رو اورده تا توی اتاق خواب م ...

الان قیافه اون لحظه مادر شوهرم از یادم ممیره من خودم پسر دارم اگه بعدا پسرم خمچین حرفایی بهم بزنه دق میکنم میترسم سرم بیاد

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز