بچه بودیم بابامون فوت کردومادرمون غرزد که ازدواج کردیم تاخود مادرم بره پی عشق وحالش منم دیدم شوهرم واسه زندگی نیست همش تلاش کردم طلاق بگیرم که نمیدوستم چه طوری طلاقموبگیرم چون بیست سالذبیشترنداشتم شرایط طلاق توعقدنامه ای بود که خالم قایم کرده بود توزندگی متأهلی بدبختی زیادکشیدم ازلحاظ کمبود محبت شوهروکتک تاافسردگی گرفتم و شوهرم زن دوم هم گرفت توفامیلمونم اگه اسم طلاق میاوردن همه میگفتن شوهرت خوبه خرجی میده چته مامانمم که پی عشق بازی وصیغه شدنهاش بودمیگفت شوهرت که خیلی اهل عشقه حالا من موندم منی که تومجردیام دست هیچ پسری بهم نخورده چرابایداین بلاهابه سرم بیاد،به بنظرتون ازکجادارم چوب میخورم همش دارم فکر میکنم من که گناهی مرتکب نشدم که شوهرم همش اهل منزل مجردی وبه من بی علاقگی کردنه؟
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
همش پیش خودم میگم شاید اصلا شوهرم زن داشته بوداومده منو که دختربودم گرفته مثلا شایدصیغه نودونه ساله داشته آخه همش بیرونه به من هم علاقه نداره آخه چهرمم خوبه نمیدونم مشکل ازکجاست
هیج پشتوانه مالی نداری؟ مطمئن باش بچه تون الان. بیشتر داره آسیب میبینه
نه شش تاسکه تمام بهار داشتم خالم گفت بده به شوهرت تالوازم خونه بخره اثاثت دیگه کهنه شده همینکاروکردم البته بعدازده سال مقاومت کردن دیگه حسابی مخموخوردن به خاطر اینکه دست از سرم بردار دادمشون به شوهرم ،طلاق گرفتم اگه بنظرتون بچه هاموخودم ببرم پیشم؟