رفته بودم تعمیرگاه گوشی موبایل خانمی ۶۵ ساله مشتری اونجا نشسته بود بهش لبخند زدم اونم لبخند تحویلم داد بعد مدتی خانمی ۷۰ ساله انگار اشناش بود خوش و بش کردند
بعد مدتی دیدم چشم ازم بر نمیذاره خیلی بد نگاه خیلی با اخم و تخم با چشماش منو میخورد خیلی بهم برخورد آروم ومودبانه گفتم چیه خانم کاری داری؟
اونم عین سلیطه های وحشی با تمسخر گفت من چه کاری دارم و به خانم کناریش همینو گفت با هم همش میخندیدند حتی حوصله جواب کودکانه نداشتم رفتم بیرون برگشتم نگاش نکردم ولی متوجه شدم داره نگام میکنه انگار دنبال دعوا بود مدارکمو تحویل گرفتم تشکر کردم از فروشنده برگشتم خونه