دو حالت داره که ناراحت نیستی یا همون که خودت گفتی سابقه خوبی ازش نداری دوم اینکه خودت افسردگی ...
هر دو رو دارم ولی اولی بیشتر من هر بار کتکم میزد آرزو میکردم بمیره خیلی درد داشت خیلی اذیت شدم بارها کبود شدم چند بارم نزدیک بود بمیرم زیر دستش داشت خفه ام میکرد فحاشی هم میکرد بهم میگفت تو هرزه ای
انشالله سلامتیش رو به دست بیاره ولی سعی کن روی روحیه ی خانواده ات از حالا کار کنی،،مادر بزرگ من ۷ سال سرطان خون داشت یادمه پدربزرگم با وجود این که سرطانش روندش کند بود از نظر روحی آماده مون می کرد که بپذیریم دیر یا زود شاید اتفاق بیفته و شاید نیفته کلی با من حرف می زد با همه مون تک به تک هر چند وقت یه بار اگه گریه و زاری می کردیم صحبت می کرد.
خودت که حست خنثی هست ولی اگه خواهر و برادری داری این روزا بیش تر حواست به روحیه شون باشه انشاللله که خوب می شه.
فقط 19 هفته و 1 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
🤍برای با تو بودن هزاران سال هم کم است،زودگذر است،چه رسد به این عمر فانی ما،کاش خدا بیاید و وعده ی جهان دیگری را بدهد که زمان در آن معنایی نداشته باشد و بتوان دوباره در کنار تو،دم به دم با تو رسمِ عاشقی آموخت....🤍//از تماااام شیرین زبونیا،اولین قدمی که بر می داره،حسِ خوب اولین بار که بابا و مامان می گه،اولین باری که دندون در میاره،اولین باری که میره مدرسه و چشم می دوزی به پشت سرش و فقط نگاهش می کنی می گذرم و می گم حسِ خوب پدر و مادر شدن وقتیه که پسر یا دخترت بدونه که می تونه راجع به همه چیز باهات حرف بزنه،بدون ترس،بدون دلهره،بدون خجالت و بدون نگرانی........................ //// ❤ این روزا بهتر از هر موقعی معنی انتظار و دل گرمی رو می فهمم....نه ماه،ثانیه به ثانیه انتظار کشیدن و دل گرم بودن به خدایی که همیشه بوده و هست و خواهد بود....خدایا من منتظرم،منتظرم و دلم گرمه به تو،به این که حواست هست به این بنده ای که چشم دوخته به عظمت و بزرگیت....تمام ترسا،تمام استرسا،دلهره ها همه و همه رو سپردم به تو،مثل بچه ای که دلش گرمه به مادرش منم دلم گرمه بهت❤
ببین من نمیدونم مریضی پدر شما مثل خالم هست یا نه ولی خب خاله من دوتا ریه هاش درگیر شد بعد وسط شیمی درمانی رحم و تخمدانش درگیر شد و بعد روده هاش عید پارسال دکترا جواب کردن،ولی خب الهی صد هزار مرتبه شکر الان هفته ای یکبار شیمی درمانی میشه،حال روحیش خیلی خوبه خودشو سرحال میکنه
نه ناراحتم نه خوشحالم کلا هیچ حسی ندارم چون خیییییییییییلی اذیتم کرد تو زندگیم
چقدر سخت .....منم بابام خیلی زندگیمو خراب کرد اما الانم که بیماره مراقبشم نمیتونم
یادت باشه تو این دنیا هیچ چیزی از هیچ کسی بعید نیست... اگر مادر شدی یادت نره اول تو باید شاد و قوی باشی تا بتونی شاد بزرگش کنی یک بچه از همون روز تولدش نگاهش به خنده های مادرشه نه رنگی بودن اتاقش... شوهر خدا نیست نون شبت گرو اون نیست پس از سر ناچاری کنارش نمون اگر حرمت گزار نیست .