خیلی بی عاطفه و بی مهره...ینی شش ماه خونش نری بچم نبینیه یه زنگ نمیزنه .یا دیروز بعد دوهفته رفتیم دیدم لباس تنشه میخام برم روضه.هعی ام واستاده برم نرم .اخرشم رفتفقط دلم بحال دخترم میسوزه .خیلی گناه داره وگرنه میگم ب جهنم هیچوقت نمیدیدمش دیگه
بقیه مادرشوهرا و میبینم چقدر نوشون دوست دارن اهمیت میدن یا عروسشون هفته ایی یبار حدقل دعوت میکنن یا دعوتم نکنن زنگ میزنن بیا
خیلی ازش بدم اومده ینی دائم ذهنم مشغوله.شوهرمم هیچ عکس العملی نشون نمیده بهش میگم حدقل یه حرفی بزن بفهمه فک نکنه خیلی خوبه.هیچی نمیگه میگه حوصلشو ندارم
ولی منم دارم عذاب میکشم.