یه دختر مجرد داره.اون دائم تو گوشش میخونه تو وظیفه نداری دعوت کنی محبت کنی تو توان نداری.ولی ازونور خودشون میندازن ب ما بیان مسافرت.دخترش بهش میگه چرا تو دعوت کنی عروست باید دعوتت کنه همش
ولی خودش هزار جور کار و خرج از مادرش میکشه
نادرشوهرم خودشم مقصره و اصلا اهل محبت نیست دخترشم بدتر میکنه اوضاعو
مثلا اخر هفته ها دوست نداره کسی خونش بره چون میخاد راحت باشه بیرون برهولی خودش یهو زنگ میزنه میاد خونه ما
منم الان چندین هفتست اخر هفته ها دیگه خونه نمیشینم
میریم بیرون تا شب
نه دیگه دعوتشون کردم نه زنگ زدم
ولی اوناهم انگار براشون مهم نیست نوشون نبینن ازین دلم میسوزه اتیش میگیرم