به سختی
کارهای مختلفی میشه کرد
کارهایی که به ذهن من اومد اینا بود:
غذایی که دوست نداشت رو وقتی بهش میدادم که خیلی گرسنه بود. یعنی وقتی غذایی که خیلی خوشش نیومد داشتیم دیرتر بهش غذا میدادم. این مال سن قبل مدرسه بود.
حجم غذایی که دوست نداشت رو کم میکردم تا تموم کنه و حس خوب توش ایجاد بشه.
بعد سن مدرسه ازش توی آشپزی کمک میگرفتم. اینجوری میفهمه که برای تهیه غذا زحمت کشیده میشه و حتی ممکنه غذا ایراد پیدا کنه اما زحمت داشته
گاهی غذا خورشی بود که ازش بدش میومد، ازش میپرسیدم آیا میتونه فقط یک قاشق از این خورش که من برای پختنش زحمت کشیدم رو بخوره؟ اینجوری ذائقه ش کم کم عادت کرد. البته هنوز هم خوشش نمیاد اما میخوره
وقتهایی که غذای مورد علاقه ش رو میپختم درباره زحمتی که کشیدم و اینکه خوشحالم که از غذا خوشش میاد حرف میزدم تا بفهمه لازمه قدردان زحماتم باشه.
هنوز هم بدغذاست ولی خیلی غر نمیزنه