نمیدونم مامان خوب بودن چه شکلیه ....
ولی دارم سعی میکنم رفیق خوبی برای دخترم باشم...
الان ک دارم اینو مینویسم تک تک صحنه ها برام یاداوری میشه ....
وقتایی ک خوابه میرم و تو بغلش میخابم و ریه هامو پر میکنم از بوی تنش
اون خنده های مرموزی ک وقتی رو لباشه میفهمم ی شیطنت بزرگ در انتظارمه
گاز های ریزی ک از لپم میگیره چونکه اینقد گازش گرفتم فک میکنه بوس کردن همون گاز گرفتنه ...
وقتایی ک رو زمین خوابیدم یهو بدون هیچ دلیل میاد و خودشو پرت میکنه تو بغلم و ب زورم ک شده مجبورم میکنه بوسش کنم ....
ی روزی از اینکه داشته باشمت میترسیدم
ولی تو اینقدر کار بلد بودی ک تونستی تو ی سال منو از ی زن ب ی مادر تبدیل کنی
چند روز دیگه تا پایان یک سالگیشه و من لحظه ب لحظه دلتنگ میشم برای
دهن پر شیرش ....دستایی ک همیشع بوی کیک شکلاتی میده ....چشمای ک موقع شیر خوردن شفاف تر از همیشه میشه ...
هییی دلتنگم از همین الان ...