من چند بار گیر کردم یبار یازده شب با خواهرم رفتیم دفترش . ساختمون تجاری بود هیچکس نبود منه بدبخت گیر کردم کل مدت انقد خواهرم اون بیرون چرت و پرت گفت از خنده مردم تا اتش نشانی اومد درم اورد
من نزدیک نیم ساعت گیر کردم اونم با دختر کوچولوم خفگی نبود گرمای خیلی بدی بود جفتمونم قرمز شده بودیم نفس برمیگشت و اون تاریک شدنشم برای دخترم خیلی ترس داشت ولی تو بغلم آرومش میکردم با نور گوشی نشستیم تا اومدن کمک
چای گیجی وسط کافه ی دنیا بودم قند لبخند تو پیش همه محبوبم کرد دور کردند تو را تا که مرا سرد کنند تلخی بی کسی ام قهوه ی مرغوبم کرد...