2752
2734
عنوان

پسرم‌نمیزاره ازپوشک بگیرمش

351 بازدید | 69 پست

سلام دوستان 

پسرم دوسالو ۵ ماهشه

از وقتی ک نوزادبوده تا ب الان دائما پوشک ب پاش بوده

ومیترسه ک پوشکو ازش جدا کنم

وقتی با بازی و قصه وهزار ترفند دیگه  میگم اینکارو بکنیم مقاومت میکنه ؛ ناراحت میشه و منم بیخیال میشم تا از لحاظ روانی اروم اروم با این قضیه کناربیاد

میشه بگین شما توچ سنی و‌چ جوری بچاتونو از پوشک گرفتین؟☹

علمشو دارم ولی تجربه نه!


سایه من بالای سرهمتون باشه صلوات  

من دوسال و دوماهش بود گرفتم خودش آماده بود

الهام خانوومی هسدم😍قبلا تو سایت دوستای خیلی زیادی داشتم ک حالا که بعد ۳سال برگشتم اکثرا قطع دسترسی شدن🥺خوشحال میشم اگه تو تاپیکی منو دیدی و شناختی بهم بگی🥰💕

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

صبوری کن.  بذار هم از جهت ذهنی هم فیزیکی امادگی داشته باشه.  نهایت تا سه سالگی باشه.  مدت زمانش بگذره و وقتش برسه خودش همکاری میکنه باهات😊

اصلی‌ترین نقش یک زن از نظر اسلام همین نقش خانه‌داری است منتها مهم این است که خانه‌داری به معنای خانه‌نشینی نیست. بعضی اینها را با هم اشتباه میکنند؛ وقتی میگوییم خانه‌داری، خیال میکنند میگوییم داخل خانه بنشینید، هیچ کار نکنید، هیچ وظیفه‌ای انجام ندهید، تدریس نکنید، مجاهدت نکنید، کار اجتماعی نکنید، فعّالیّتهای سیاسی نکنید؛ معنای خانه‌داری این نیست. خانه‌داری یعنی خانه را داشته باشید؛ در کنار داشتن خانه، هر کار دیگری که از عهده‌ی شما برمی‌آید و میل به آن و شوق به آن را دارید میتوانید انجام بدهید؛ منتها همه در ذیل خانه‌داری است. دیدار رهبر انقلاب با اقشار مختلف بانوان. 14دی1401

شبا میخابه پوشکشو باز کن تاصب کم کم یاد میگیره اولش مقاومت میکنن

باآل علی هرکه دراُفتاد وراُفتاد..لبیک یاخامنه ای ،لبیک یاحسین است💖جانم فدای رهبر            گر پدر نیست تفنگ پدری هست هنوز،سردارعزیز راهت ادامه دارد  .....  پاینده جمهوری اسلامی ایران  ...    الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم                                    کوروش بازوی نظامی یهود بوده همه تاریخ نویسانی که از کوروش تعریف و تمجید می کنند یهودی بوده اند. فرزند کوروش به اسم خشایار مست ملنگ باعث کشتار عظیم ایرانیان شد که به عید پوریم یهودیان معروف است. تنها حکومتی که سکه ای از آن پیدا نمی شود هخامنشی است در حالی که ماقبل هخامنشی سلسله هایی دارای سکه مضروب هستند. هخامنشیان یک نیروی نظامی بودند و هیچ ارتباطی با اقوام ایرانی نداشته اند..  ..رئیسی عزیز خستگی نمیشناخت....ما رجایی را شنیدیم و رئیسی را دیدیم                              

پسر منم همین سن هست 

امروزپنجمین روزه که دارم از پوشک میگیرم‌

با اینکه تو این سه روز گذشته اصلا بیرون از دستشویی جیش و پی پی نکرده ولی یه وقتا مقاومت میکنه واسه دستشویی رفتن ‌

پی پی رو که کلا از صبح تا شب مقاومت میکنه دیگه شب محبور میشه انجام میده ولی گریه و اینا نداره 

من از یه مدت قبل برچسب خریدم بردم تو دستشویی با محیط آشناش کردم 

من جفتشونو ۱۸ ماهگی گرفتم چون خودشون خواستن و مهمتر از همه از ۹ماهگی میبردم توالت که جیش کنن . تجربه من اینه تو سن پایینتر خیلی راحت یاد میگیرن . برای پسرم پدرم که کمک کرد و دوست داشت از پوشک زود بگیریمش سر دخترمم که تجربه پسرم به کمکم اومد

فرزندم، دلبندم ،عزيزتر از جانم از ملالتهاي اين روزهاي مادري ام برايت ميگويم... از اين روزها که از صبح بايد به دنبال پاهاي کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگيرم تا زمين نخوري.به کارهاي روي زمين مانده ام نميرسم اين روزها که اتاقها را يکي يکي دنبال من مي آيي، به پاهايم آويزان ميشوي و آن قدر نق ميزني تا بغلت کنم، تا آرام شوي.اين روزها فنجان چايم را که ديگر يخ کرده، از دسترست دور ميکنم تا مبادا دستهاي کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتي و نااميدي سر برگرداندنت را ميبينم که سوپت را نميخوري و کلافه ميشوم از اينکه غذايت را بيرون ميريزي.هرروز صبح جارو ميکشم، گردگيري ميکنم، خانه را تميز ميکنم و شب با خانه اي منفجر شده و اعصابي خراب به خواب ميروم.روزها ميگذرد که يک فرصت براي خلوت و استراحت پيدا نميکنم و باز هم به کارهاي مانده ام نميرسم...امشب يک دل سير گريه کردم.امشب با همين فکر ها تو را در آغوش کشيدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهاي پيش رو فکر کردم و غصه مبهمي قلبم را فشرد...تو روزي آنقدر بزرگ خواهي شد که ديگر در آغوش من جا نميشوي و آنقدر پاهايت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور ميشوي و من مينشينم و نگاه ميکنم و آه...روزگاري بايد با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بيايي و من يک فنجان چاي تازه دم برايت بياورم و به حرفهايت با جان گوش بسپرم تا چاي از دهن بيفتد....روزي ميرسد که از اين اتاق به آن اتاق بروم و خانه اي را که تو در آن نيستي تميز کنم. و خانه اي که برق ميزند و روزها تميز ميماند، بزرگ شدن تو را بيرحمانه به چشمم بيآورد.روزي خواهد رسيد که تو بزرگ ميشوي، شايد آن روز ديگر جيغ نزني، بلند نخندي، همه چيز را به هم نريزي... شايد آن روز من دلم لک بزند براي امروز...روزي خواهد رسيد که من حسرت امشبهايي را بخورم که چاي نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ريخته و سوپ و بازي و... به خواب ميروم... شايد روزي آغوشم درد بگيرد، اين روزها دارد از من يک مادر به شدت بغلي ميسازد...! اين روزها فهميدم بايد از تک تک لحظه هايم لذت ببرم.
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

برچسب ترانسفر

vosd | 1 دقیقه پیش
2687