ما از بچگیباهم بزرگ شدیم و همین بودیم
خودمون و خانواده هامون برازنده هم بودیم
خانواده هامون آرزوشون وصلت بین دوتا خانواده بود
سر سو تفاهم همه چیز نابود شد
نپرسید چی که قصه اش طولانیه
وقتی اومد خاستگاریم که من ۶ماه بود عقد بودم
بهم نگفتن چون میدونستن عاشقشم و اگه بفهمم معلوم نیست چی میشه
اونم بعد چندسال ازدواج کرد
فقط در همین حد بگم نه زندگی من زندگی شد نه اون
زندگی من که در کمال ناباوری آوار شد رو سرم
اون هم که آقا بود و ماه تبدیل شد به یه آدم بدردنخور که پدرش ازش مینالید
هردو طلاق گرفتیم
امروز پدرش فوت کرد انگار عزیز من فوت کرده
قلبم شکسته بر زندگی ای که باید مال من بود و نشد
بر چیزایی که نابود شد