منم یه مدت خیلی عذاب وجدان داشتم مدام می گفتم شاید اگه فلان حرف بهش می گفتم شاید اگه به دیدنش می رفتم و باهام درد دل می کرد ، شاید این کار نمی کرد!
ولی می دونی من اون طناب ننداختم گردنش ، خودش این کار کرد و حتی فکر نکرد که من ممکنه چه درد و عذابی متحمل بشم
تا یه مدت اصلا از خونه نمی تونستم بیرون برم همه جای محله باهاش خاطره داشتم ، صندلی پارک ، کنار تیر برق که ایستادیم و حرف زدیم ، مسجد محله ، ...
با دو تا بچه کوچیک حتی فرصت نکردم یه دل سیر براش گریه کنم! حتی می ترسم ازش بخوام به خوابم بیاد ، می ترسم از اینکه جاش خوب نباشه! خیلی دختر خوبی بود! اصلا حیف این آدم بود که جاش تو بهشت نباشه ، نمی دونم چرا این کار کرد!
جز معدود آدم های خوبی بود که می شناختم