بچه

زن داداش خیلی‌ حسوده خودش پرستاره شوهرش پزشکه از قبل اینکه نامزد بکنم وقتی تو بیمارستان بودم هر چی بهش میگفتم این کارو انجام بده پشت گوش مینداخت حتی یه بار نزدیک بود مریضو بکشه با دارو اشتباه یا موقع دارو مریض بود بعد میگفت باید دکتر بده منم واقعاً خیلی‌ رو مریضام حساسم یه بار گرفتم شستمش تا بیمارا رو انقدر اذیت نکنه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بعد که فهمید دختر که برادر شوهرش دوسش داره منم داشت میترکید منم به رو خودم نیوردم چون جایی که مریض به ما اطمینان کرده اومده واقعاً شوخی نداره که بخوام واسه نسبت باعث ناراحتی بیمار بشم

از اون روز کلا فقط هر کاری کرد که من با نامزدم رابطم بهم بخوره ولی نامزدم دقیقاً میدونه اون چطوریه از روزیم که نامزد کردم هر جا می‌ره از من میگه که چقدر بده و اصلاً هر...هست دربارم گفته طوری که من یه بار رفته بودم خونه پدر نامزدم ازش ی کتاب بگیرم خالش اونجا بود من یه نیم ساعت اونجا بودم چون نامزدم کتابشو پیدا نمی‌کرد بعد خالش می‌گفت تو واقعا اون دختری هستی که ما در موردت شنیدیم اصلاً اون طوری نیستی