باهم تو ی ساختمونیم منو شوهرم تو اتاق بغل هم بودیم یهو درو باز کرد اومد تو پذیرایی صداشو شنیدیم بل بچم حرف میزد شوهرم ده متر پرید اونور بعد با خنده یواش بهم گف حقته !!!بعدشم خودش ب خاب زد! منم سرجان موندم گوشی گرفتم دستم مادرشوهرمم ی چرخی زد تو خونه بعدش رف اشپزخونه گف غذا چی دارین در قابلمه رو ورداشت بعد گذاشت سر جاش بعد با بچم دوباره حرف زد و رف بار اولشم نیس همیشه اینطوریه یبارم تو وضعیت بدی بودیم و درو باز کردو مارو دید
منم از حرف شوهرم عصبی و ناراحت شدم بعدشم قهر کردم اونم بجای معذرت خاهی قهر کرد باهام! و زد بیرون ! نمیفهمم چرا اون حرفو زد اعصابم بهم ریخته
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ی دفعه هم خونه دختر خالم دعوت بودم نشسته بودیم حرف میزدیم
یهو دیدم در باز شد ی خانمی بدون سلام علیک رفت سر یخچال ی بسته از فریزر برداشت رفت بیرون
من همینطور نگاه میکردم از شدت تعجب
دختر خالم گفت مادرشوهرمه
من نمیدونم تو دلت چی میگذره ولی حاضرم قسم بخورم ب اون لحظه ای ک کلی درد میکشی و چشمات پر از اشکه، خدا تو رو میبینه " خدا بی دلیل خواسته ای رو تو دلمون نمیذاره "
من نمیدونم تو دلت چی میگذره ولی حاضرم قسم بخورم ب اون لحظه ای ک کلی درد میکشی و چشمات پر از اشکه، خدا تو رو میبینه " خدا بی دلیل خواسته ای رو تو دلمون نمیذاره "