باهم تو ی ساختمونیم منو شوهرم تو اتاق بغل هم بودیم یهو درو باز کرد اومد تو پذیرایی صداشو شنیدیم بل بچم حرف میزد شوهرم ده متر پرید اونور بعد با خنده یواش بهم گف حقته !!!بعدشم خودش ب خاب زد! منم سرجان موندم گوشی گرفتم دستم مادرشوهرمم ی چرخی زد تو خونه بعدش رف اشپزخونه گف غذا چی دارین در قابلمه رو ورداشت بعد گذاشت سر جاش بعد با بچم دوباره حرف زد و رف بار اولشم نیس همیشه اینطوریه یبارم تو وضعیت بدی بودیم و درو باز کردو مارو دید
منم از حرف شوهرم عصبی و ناراحت شدم بعدشم قهر کردم اونم بجای معذرت خاهی قهر کرد باهام! و زد بیرون ! نمیفهمم چرا اون حرفو زد اعصابم بهم ریخته