2777
2789
عنوان

چه کنم

54 بازدید | 1 پست

زیرخونه با مادرشوهر زندگی میکردم تسلط کامل روی زندگیم داشتن بی اجازشون اب هم نمیخوردم و بیشتر از همه تسلطشون روی شوهرم ازارم میدادانگار شوهرمن نبود,و من فقط نقش کلفت داشتم اخرشم ادم بده بودم بعد از هر بحثی ,تا سه شب مینشست پیش خوهرا ومادرش ,ومن توی اتاق مینشستم که بیاد دوکلمه حرف بزنم صبحم با حال خراب بیدار میشدم که دوباره برم کار کنم,اصلا درکم نمیکردوخرجی هم نمیداد بیمار شدم و خوهراش بقدری دخالت کردن که میگفتن نرو دکتر و شوهرم به حرفشون گوش میداد نمیذاشت برم دکتر تا اینکه پرش کردنو نذاشتن بچه داربشم و خودش جلوگیری کرد ,منم هرچی میخواستم خونه جدا بگیرم شوهرم قبول نمیکرد ,و بزور قانون یه اتاق پارکینگ برام کرایه کردو جدا شدم ,و ازون روز عذابم بیشتر شد ,و با دستور مادرش پامو از خونه پدرم قطع کرد تا دوماه,و هفت ساله تا الان ,شاید سالی یه بار هم.منو نبوسیده ,منم اصلا نرفتم پیششون بعد از خونه جدا  ولی باهاشون حرف میزدم وحالا بعد از هفت سال مادرش مرده ,و اون میگه تو با مادرم بد بودی و اصلا خوشحال شدی اون مرد  و منم این مدت همش بیشتر کارهای خونه مادرشو انجام دادم گفتم کمک کنم  و اون میگه تو چکار برای خانوادم کردی هیچ کاری ,و مبگه من فقط مادربرام مهم بود دیگه کسی برلم اهمیتی نداره ,و مادرش بارها دلمو سوزوندحتی نفرینم به مرگ کرد ,و بهم گفت چند روزی برو خونه پدرت تا من برم اونجا و رفته و هنوز حتی یه زنگم بمن نزده ,منم زنگ نزدم ,و نمیدونم چه گناهی کردم  اصلا خودشو از من دور میکرد ,و هیچوقت تو زندگی بامن همراه نبوده و با خواهراش دوسته و پیش خوهراش جواب سلاممو نداد ,یعنی بازم من گناهکارم که زنگ نزدم یا اون باید بمن زنگ میزد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792