تو تاپیک قبلیام داستانش هست ک چرا دعوامون شد سر وسایل من ک خونه مادرش بود
پریشب وسایلمو آورد گذاشت تو حیاط مامانم، صب مامانم باهاش حرف زد اونم گفت دخترت گوش ب حرف نمیده مامان منم گفت خوب تو هم معلومه نمیدی باید تو هم همینطور ک دوست داری زنت باشه تو هم باشی بعد داشت میرفت خونه خودمون ک ی شهر دیگس من بخاطر ی موضوعی قرار بود خونه بابام بمونم بعد مامانم گفت این وسایلم ببر جلو مامانم میگه خودش ببره من ک گفتم ب من ربط نداره دیگه خودم رفتم گذاشتم دم صندوق عقب ....وقتی رفت ب مامانم گفتم دیدی چقد عوضی بود گفت کدوم مرد نیست 😕اصلا پشتم نیستن خدا 😭