چند وقت پیش من رفته بودم بیمارستان برای سقط بچم که مشکل داشت بعد شوهرم بیرون بیمارستان تو ماشین داشت دخترمو نگه میداشت یهو دخترم بدون توجه به ماشین اتوبوس کناری درو باز کرد که بره پایین (دخترم ۴ سالشه)بعد شوهرم گرفتش و از روی عصبانیت زد تو صورتش رد دستش موند رو صورت دخترم بماند که چقدر خودش ناراحت شد و گریه کرد حالا که من تو بیمارستان بستری بودم به اصرار خانوادم رفته خونشون شام ولی پدرم براش قیافه گرفته و گفته از تو توقع نداشتم بعد انگار که اصلا منی وجود ندارم با داماد دیگش بگو بخند کرده حالا شوهرم ازش ناراحته و میگه وقتی من این حالم بود نباید جلو دامادش به روم میآورد و منو بی ارزش میکرد