چند روز پیش دلم گرفته بود رفته بودم خونه اقام حالا اونا بچم تنها نوهشونه ولی اصلا صبری درمقابلش ندارن همش سرش داد میزنن و تذکر میدن نکن دست نزن و...
حالا نشسته بودیم سر سفره برا بچم ساندویچ درس کردم لج کرد ساندویچو پرت کرد منم نمیخواستم باهاش تندبرخورد کنم بدترمیشه ساندویچشو جمع کردم حالا مامانم ول نکرد هی سرش داد میزد و توهین میکرد ک بی ادبی فضولی و الان زنگ میزنم ب پلیس میاد میبرتت(پسرمم از پلیس میترسه)هی میگفت دیگه انجام نمیدم زنگ نزن ب پلیس مامانم ول کن نبود منم میدونستم بچم لج کنه بدترمیشه چون سن لجبازیشه ۴ سالشه
گفتم بسه دیگه مامان ولش کن گف این چ بچه ایه داری بچهای مردم میشینن سرسفره ساکت غذاشونو میخورن گفتم هیچ بچه ای نداریم ک بی آزار باشه حالا یکی کمتر یکی بیشتر گفت نه فقط بچت افتضاحه و چیه بهت برمیخوره تا چیزی بهش بگیم وکلی حرف دیگه
ومثلا قهر کرد پاشد و رفت منم ی نصف ساندویچ خورده بودم و بلند کردم سفره و شستم و به بابام گفتم منو رسوند
خیلی اعصابم داغون شد خواهری ندارم ۲ تا برادر دارم که یکی سربازیه یکی یه شهر دیگه کارمیکنه
وخیلی تنهام مثلا دلم گرفته بود گفتم برم سر بزنم
خودشم ۳ روزه قهره زنگی نزده منم زنگ نزدم همیشه اینطور قهرمیکنه و انتظار داره برم منت کشی
حالا این هیچ هروقت میریم بیرون یه دوری میزنیم یا چیزی شوهرم میگه بریم خونه پدرت ومارو میبره حالا یا میبره خونه اقاش یا خونه اقام
خیلی دوس داره بره چون با پدرم رفیقه
الان دیشب بهم کف پیچوندم گفتم بیرونن
امروز یا فردا بگه چی بهش بگم اخه؟؟