خوابگاه خیییییییلی خیییییلی سخته.کارشناسی شهر خودم بودم عین یه پرنسس مدرکمو با معدل بالا گرفتم ارشد رفتم شهرستان تو یکسال ۳ واحد پاس کردم اخراج شدم برگشتم.بدترین ضربه های روحی هم خوردم
تو دانشگاه های تاپ،با آدمایی آشنا میشی ک میتونن مسیر زندگیت رو تغییر بدن
تو هر رشته ای ک باشی،بهترینت باش همنشین با کسایی ک تو رو بالا میبرن
من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه): برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمدهام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی. یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز میکنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم): حکایت مواجهه من با آدمهاییه که یهو ازشون عجیبترین بیمهریها رو میبینم...