رفته بودیم روستا دور افتاده خونه یه سیدموکلدار برای کارگشایی یه خانم نابینا یا فکر کنم کم بینا بود اومد نشست انتظار میگفت پسرم سرکار نمیره کتکم میزنه وقتی از بیرون میاد خونه میترسیم منو عروسم یه پسر دختر نوجوون هم داشت شوهرش هم فوت کرده بود پسربزرگش هم از یارانه و پولی ک از کمیته امداد میدن به این خانم خرج میکنه😕واقعا این چه عدالتیه چشات نابینا باشه هم خیر محبت از بچه ات نبینی
بیچاره همش میگفت من گوشی ندارم میخوام گوشی نوکیاساده دست دو بخرم خیلی ساده بود 😑😐