گفتم که خاستگارم مطلقه بود
اون ۳۰ سالش بود من ۲۰
اون تریلی داشت و روش کار میکرد
من دانشجو دبیری ام
تو عقد جدا شده بود ۴ سال عقد بودن خانوادم اول راضی نبودن ولی من خودم گفتم میخامش
اخلاقش خوب بود
وضع مالیش خوب بود
۴ ماه با هم حرف زدیم در ارتباط بودیم
اتفاقی فهمیدیم که دیابت داره نوع ۲
چون چاق بود و ارث از مادرش بود
دیابتش بالا بود
قبلش هم باهاش دعوام شده بود سر حرف مادرش ولی اون طرف منو هیچ وقت نگرفت همش میگفت مادره
هم این بحثارو داشتیم حس میکردم پشتم نیست
هم دیابتش
هم فشار خونوادم
هم حرفای مردم
همه اینا باعث شد همه وسیله هاشو جمع کنم برم بدم به خالش
مادرش هم گفته بود که ما خیلی خرج کردیم باید پول رستورانارو هم بدی با این حرف مادرش خیلی دلم شکست
ولی ته ته دلم یه حسی بود
یه ماه گزشت
اومدم دانشگاه سه روز پیش مامانم گفت عقد کرده با یه دختری که دوسال از من بزرگتره
با خودم میگم چطوری اینقدر زود یکی دیگه رو جایگزین کرد
حالم خوب نیست اصلا
دلم گرفته خیلی