خاطرات زیادی داره و یکمم آدم میشه
راستی این وسطا خواهر بزرگش با پسرعموش که نظامیه ازدواج میکنه خودش گفتم معلمه
خواهر دومیشم که دکتره با یه قاضی ازدواج میکنه
در تقدیر باز میشه و یه روز راضیه خواهر بزرگه خواهرزاده اون قاضیه رو میبینه یه دختر خیلی خوشگل با بینی که واقعا آدم فک میکنه عملیه و یک چهره ناز و قشنگ که همه چیزش قشنگه و تیپ خوب رو میبینه
و برای داداشش میخواد حیف که دختره روستایی مگرنه این کحا و آن کجا
البته آقا مرتضی قد بلند و موهاشم فره سیاهه قیافش بد نیستا ولی به اسم شهر و معلم و دکتر بودن خواهراش میرن خواستگاری و بابای دختره قبول میکنه
اینو از زبون بابای مریم میگم
شب خواستگاری یه لباس سبز بلند با دامن سبز پوشیده بود که هر چی فک میکنم یادم نمیره خیلی جالب بود اون تپلو بود ( مردا اون زمان از زنای تپل خوششون میومده)