2733
2734


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

مهدیه دختری که مهربان ترین عالم است. پدر و مادرش ابتدا داستان آنها را بگویم پدرش از یک خانواده ۵ نفره بود که کوچکترین فرزند آن خانواده بود یکی از داداشاش وقتی کوچیک بوده و داشته دوچرخه سواری میکرده میره زیر یک تریلی و میمیره 

دو تا خواهر بزرگتر از خودش داشت که همش بهش میگفتن درس بخون اما کو گوش بدهکار یه گوش درو و یه گوش دروازه

مامانش با سختی های زیادی تو خونه کار میکرد و از دل و جون مایه میذاشت با اینکه سرد بود ولی از ته قلبش بچه هاشو دوست داشت

۲ تا خواهر مونده بودن و یه برادر اسم برادره محمد و اسم خواهرا راضیه و مریم

راضیه از همه بزرگتر بود و معلم شد مریم هم دکتر بیهوشی شد محمد تو دوران سربازیش که قرار بود جنگ بشه پا به فرار گذاشت با اسب!!! و رفت دانمارک و 

2731

البته مستقیم دانمارک نمیره میره ترکیه یکم میمونه و چند تا کشور دیگ هم میره و در نهایت اونجا اقامت میگیره و تو این جریان کلی خواهرش کمک کرده و پول خرجش کرده 

این آقا هم که اسمش مرتضی است یعنی پدر مهدیه حتی تا دیپلم هم نمیخونه زیادی از درس شوت بوده 

و .... چی ؟ 

میره سربازی تو زمان آتش بس جنگ

خاطرات زیادی داره و یکمم آدم میشه 

راستی این وسطا خواهر بزرگش با پسرعموش که نظامیه ازدواج میکنه خودش گفتم معلمه

خواهر دومیشم که دکتره با یه قاضی ازدواج میکنه

در تقدیر باز میشه و یه روز راضیه خواهر بزرگه خواهرزاده اون قاضیه رو میبینه یه دختر خیلی خوشگل با بینی که واقعا آدم فک میکنه عملیه و یک چهره ناز و قشنگ که همه چیزش قشنگه و تیپ خوب رو میبینه 

و برای داداشش میخواد حیف که دختره روستایی مگرنه این کحا و آن کجا 

البته آقا مرتضی قد بلند و موهاشم فره سیاهه قیافش بد نیستا ولی به اسم شهر و معلم و دکتر بودن خواهراش میرن خواستگاری و بابای دختره قبول میکنه 

اینو از زبون بابای مریم میگم

شب خواستگاری یه لباس سبز بلند با دامن سبز پوشیده بود که هر چی فک میکنم یادم نمیره خیلی جالب بود اون تپلو بود ( مردا اون زمان از زنای تپل خوششون میومده) 


2740
خاطرات زیادی داره و یکمم آدم میشه  راستی این وسطا خواهر بزرگش با پسرعموش که نظامیه ازدواج میکن ...

چقد خوبه زندگیتو بگی فک نمیکردم انقد جالب باشه زندگیم....🤗

تا سالهای بعد مرتضی مامان مریمو (گلی) اذیت میکنه با همین شب خواستگاری 

اونا چند سال باهم نامزد میشن گلی از ۱۷ سالگی عروس شده بود تو اون سن کم تا ۲۱ سالگی که رسما عروسی کردن

یکی از روزا گلی گشنش میشه توی خیابون میگه گرتضی یه دونه ساندویچ بگیر برام اونم میگه الان میریم خونه دیگ 

گلی خیلی به دلش میاددد

در نهایت اونا بچه دار میشن خوناوده گلی خیلی حاشیه ندارن فقط اینو بگم که ۵ تا برادر و یه خواهر داره گلی البته یکی از بچه ها میمیره توی خونواده گلی شون هم اما نمیدونم چه شکلی 

ولی اینو بگم گلی یه دختر خیلی ببخشیدا سلیطه و پر روئیه 

بزرگترین بچه خونوادس و یه بار که داداش اصغرش یک زدتش زده نمیدونم با چی کلی داداششو شکسته😂😂 عالیه عاشقشم عشقه 

الانم تو زندگیش به جای اینکه مرتضی گلیو بزنه گلی مرتضی رو میزنه 

اینو بگم مرتضی خیلی بچه ساکتیه خیلی ساکت و تودار ولی مهربون و تا به حال یه بارم سر مریم داد نزده

در نهایت اونا بچه دار میشن خوناوده گلی خیلی حاشیه ندارن فقط اینو بگم که ۵ تا برادر و یه خواهر داره گ ...

مریم فقط ۲ تا خواهر داره و دختر وسطیست 

اون دختریه که از وقتی بچه بوده صیر به زور میخورده با خودش بازی می‌کرده بعدش همونجا خوابش میبرده و مامانش بزور بلندش میکرده میگفته این بچه آخرش تلف میشه 

خواهر بزرگش خیلی دوس داشته یه خواهر داشته باشه و ماامنش با اصرارای اون این بچه رو میاره 

برای همون خواهر بزرگه(لادن) هر روز دست مریمو میگرفته میبرده این ور اون ور و کلا نمیذاشته بشینه و خیلی خستش میکرده وقتی ولش میکرده کلا بچه پخش زمین میشده میخ ابیده اون موقع تولد تازه مریم لادن ۹ سالش بوده

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687