2737
2734

خواهر کوچیکم عادت داشت همیشه وقتی میرفتم دسشویی میومد پشت در برقارو خاموش میکرد یکی دوبار دعواش کرده بودم ولی خندون که فرار میکرد خودمم خنده ام میگرفت 

خلاصه یک بار رفته بودیم روستا 

رفتم دستشویی 

خرابه بود انگار همونطور که میترسیدم یهو دیدم باز خواهرم برقارو روشن خاموش کرد عصبی شدم داد زدم : نکن الان باهات شوخی ندارم 

خاموش نگه داشت چراغو 

سعی کردم سریع خودمو بشورم برقا رو روشن خاموش کرد اعصابم خورد شد داد زدم: نکنننن به بابا میگمممااا

صدای قدماش که دور میشد و خنده اش اومد 

یه فوش زیر لب بهش دادم ته دلم آروم گرفت که برقا روشن بود واقعا داشتم میترسیدم 

اومدم دستامو بشورم یهو دیدم کلید برق داخل دستشویی بوده و من در دستشویی رو قفل کرده بودم

شما حرف بعدیتم درست،فقط ریپلای نکن..
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2731
منم دوس دارم😂بیا به مریضیمون ادامه بدیم🗿🚬

جدی من میرم پیش روانشناس🌝

کلثوم اکبری هستومه ساکن ساری . مه جنون دست دادومه مه دست نیه . سیزده تا بیه چهارده تا بیه پونزده تا بین ندونمبه. ندونمبه یه ماه کشیه بیست روز کشیه دو ماه کشیه یکسال کشیه ندونمبه.قرص دادومههه قرص قننند ....با حوله ...
خواهر کوچیکم عادت داشت همیشه وقتی میرفتم دسشویی میومد پشت در برقارو خاموش میکرد یکی دوبار دعواش کرده ...

احتمالا دو تا کلید داشت ما مثلا حیاط مان دو کلید دارد 

کلثوم اکبری هستومه ساکن ساری . مه جنون دست دادومه مه دست نیه . سیزده تا بیه چهارده تا بیه پونزده تا بین ندونمبه. ندونمبه یه ماه کشیه بیست روز کشیه دو ماه کشیه یکسال کشیه ندونمبه.قرص دادومههه قرص قننند ....با حوله ...
2738
الان میری یا میخای بری

الان میرم یه جلسه رفتم روانشناس شاخ دراورده

کلثوم اکبری هستومه ساکن ساری . مه جنون دست دادومه مه دست نیه . سیزده تا بیه چهارده تا بیه پونزده تا بین ندونمبه. ندونمبه یه ماه کشیه بیست روز کشیه دو ماه کشیه یکسال کشیه ندونمبه.قرص دادومههه قرص قننند ....با حوله ...
اره

عصر بود حول حوش غروب و اذان، ارایش کرده بودم و موهامو هم باز کرده بودم (تا گودی کمرمه و بلنده یه دانتستنی از موهای بلند خوششون میاد🙂) جلو اینه واس خودم میرقصیدم تنها هم بودم، در باز بود چند باری چرخی زدم و تو این تایم یه حس سنگینی نگاه روم بود، دفعه اخر یه چیزی مث قد بچه دیدم فک کردم برادر کوچیکمه با عصبانیت رفتم جلو ولی هیشکی نبود.... 

یه مدت یه چیزهایی میدیدم بعد اون، تا این اواخر که برا داییم تعریف کردم و گفت اونی که دیدم توهم نبوده و واقعی بوده... 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز