من پرسنل داروخانه بودم، ی سری ی خانمی اومد گفت ببخشید خانم شیاف بیشتر از دیکلوفناک 50 دارید؟ برا شوهرم میخوام
گفتم بله 100 هم هست
گفت خانم شوهرم شیاف 50 ک میذاره وقتی بلند میشه میفته شیافش
دوستم بهش گفت خانم ببخشیدا ولی بهتره برا شوهرتون در پوش تهیه کنید نه شیاف😂😂😂
به ثانیه نکشید خودشم افتاد من سردم شد گلاب به روتون جیشم یکم ریخت تو دریا که افتادم بعد بهش گفتم وای من جیشم ریخت گفت از ترس گفتم نه دیوانه از خنده و سرمای آب
بعد برگشته ب من میگه لامصب لوله پولیکاست😂😂😂
تو دانشگاه سر کلاس یه استادی داشتیم همیشه یه ربع از وقت کلاسم گذشته درس میداد یه دوستامون سر کلاس همه سر ساعت چیزاشو جمع میکرد میزاشت تو کوله پشتیش زیپشو میبست میگفت خسته نباشید استاد یه سری استاده که مرد جوانی هم بود گفت خانم برا چی زیپو میبندی من هنوز کارم تموم نشده یکدفعه بمب خنده منفجر شد
یه بار استاد موقع حضور غیاب به جای آقای حیدری گفت خانم حیدری بعد متوجه اشتباهش شد اومد درستش کنه گفت ببخشید جلوتونو ندیدم😂حالا منظورش اسم طرف بود که بقیه بد برداشت کردن و کلاس ترکید
یه بارم اوایل عقدمون بود من و مامانم خونه مادرشوهرم بودیم که یکباره نمیدونم چی شد که مادر شوهرم اصلا یه جور خیلی بد و خنده دار لوله شد افتاد زمین شوهر منم سر مادرش خیلی حساسه منم به خدا کاملا بی منظور هرکس حتی خودمم میفتم زمین اگه دردم هم بیاد میخندم عادتمه تو اون لحظه از شدت فشار خنده تمام پیشونی و گردنم درد گرفت و خودمو نگه داشتم اصلا به مادرم نگاه نکردم که یه وقت بخندم منتظر موندم شوهرم رسوندمون خونه و رفت به محض رفتنش نشستم کف زمین و با یادآوری اون صحنه کلی خندیدم
اوایل عقدمون بود همه تو اتاق نشسته بودیم شوهرم پا تی وی دراز کشیده بود خوابش برد خواب سنگینم هس گرم صحبت بودیم با خواهر و مامان و بچه ها و باجناقها که یکدفعه گلاب به روتون یه صدای بدی از شوهرم بلند شد(باد روده)همه پریدن بالا و از صدا شوکه شدن یه لحظه سکوت برقرار شد و همه تو چشم هم نگاه کردیم و پوکیدیم از خنده شوهرم از خواب پرید و میگفت چی شده بعد که براش تعریف کردم روش نمیشد بیاد خونه مون دیگه
خخخخخخ
خیلی خاطرات باحالی داشتی مامان آيناز
الهی همیشه خاطرات خوش داشته باشي
دستت درد نکنه واقعا تو این اوضاع نیاز داشتم یکم حال و هوام عوض شه
اونوقتا دخترم کوچولو بود با خواهرم بردیم واکسنشو بزنیم یه زنه پشت میز نشسته بود یه سِری سؤال از مادرا میپرسید،از من پرسید حامله نیستی؟گفتم نَه،گفت شَک هم نداری؟من فکرکردم میگه شِکَم نداری؟از رو مانتو شِکَمَمو نشون دادم گفتم چرا دارم ایناهاش،زنه گفت نه میگم شَک هم نداری،خواهرم که از شدت خنده فرار کرد رفت بیرون،منم بزور خودمو نگه داشتم وقتی اومدم بیرون دوتایی مُردیم از خنده
یادمه ابتدایی بودم سر کلاس نشسته بودیم معلم گفت بچه ها کی سنجاق قفلی داره بمن بده؟نصف کلاس سنجاق به دست هجوم بردن سمت معلم،یکی از بچه ها هم میخاست بره پاش گیر کرد به پایه نیمکت دَمَر خورد زمین از زیرش گردو خاک بلند شد،من انقد خندیدم عوض اینکه بلندش کنم😂
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
44 ثانیه پیش
45 ثانیه پیش
52 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
