چند روز پیش داییم اینا اومدن بهد بزور مامانمو برد کمیته امداد من گفتم نرید عموهام میشنون ناراحت میشن .
ما اوموراتمون میگذره
همشم برای خودش تقلا میکنع
وام کمیته رو میخواد
یدونه خونه داریم یساله هی میگ بفروشید اونجارو
بهش میگم وقتی نشستیم توش چرا
بهشون میگم نون مارو شما که نمیدید
چیکار دارید برگشته زنداییم میگ ما نون اضافی نداریم
داد زد گف بی احترامی کرد الان زهرا اینجا بود جوابت و میداد
میره خونه ابجیم میگ گاز و حاجی دست دوم خریده؟
میگم خب ۷ ساله داره کار میکنه
به مامانم میگ چرا حاجی زنده بود برات دندون نزاشت
مامانم میگ من چمیدونستم میخوادبمیره
برگشته میگ مگ نگفته بود بهت 🙄
منم اونا رفتن گریه کردم گلوم درد گرفت حرصم درومده بود پیام دادم دیگ نیاید خونمون بدم میاد ازتون همش تو زندگیمون دخالت میکنید بشما چربطی داره ما خونه رو بفروشیم یا ن یدونه خون رم نمیتونید ببینید
داییم زنگ زد ب مامانم گف پیامشو ب داداشش و عموهاش میفرستم میرم خونه داداشش میگم این مگ بزرگتر نداره بمن فحش داده
نمیدونم استوری گزاشته داییا ارث خواهرو میخورن
اصلا نزاشتم کصخلم مگ دوستام مسخرم کنن