زنگ میزنه جوابشو نمیدم بیاید ماجرا بگمم...

چیکار ب قلب اون داری،منظور من اینه که در همین حد محبت اظهار کرده نسبت بهت همینم از نظر من کافیه، چرا میخوای سر این موضوع ناراحتی درست کنی ؟انقد زندگی پر از رنج های رنگارنگه تو باید دنبال آرامش باشی تو زندگیت،بگذر از این مسائل بخدا اینا چیزای مهمی نیستن،خب توام وقتی کسی ازشون مرد فقط برو مسجد،با هرکسی مثل خودش اما اینکه انقد این موضوع بزرگ کردی واقعا بزرگ نیست 

ببین یکم جواب دادنت کنده و من عجله دارم اما به دلم افتاده جوابتو بدم 

اول اینکه وقتی میتونی جواب تلفن شوهرتو ندی که در حقت کار بدی کرده باشه تورو زده باشه ،بهت توهین کرده باشه کلا آدم بدی باشه و....

حالا اگه این کارو در حقت کرده اوکی جوابشو نده تا ادب بشه 

اما در خصوص مادر شوهر و جاری ،ببین تصور کن اینا فامیل درجه دوم توهم حساب نمیشن یعنی در واقعیت خانواده شوهر هیچی ما نیستن هیییچیی،دوستاتم از اونا جلوترن ،شما گاهی بخاطر همسرت باید ایشون ببینی ،پس برو بدون حاشیه بدون اینکه حتی اگر چیزی گفت کنایه ای زد توجه کنی. وبرگرد زندگیتو بکن 

جاری و مادر شوهرت هرچی گفتن سکوت کن اگر اونا تیم شده باشن به گمان تو که تورو آزار بدن بهترین جواب سکوت و رها کردن 

آخر حرفات نوشتی رها کنم 

تو رها کردن بلد نیستی ،یاد بگیر رها کنی آدما اگر بدی به ما میکنن تو همین دنیا خدا تقاصشو بهشون نشون میده اما اینکه تو بخوای زندگی رو به کام خودت و همسرت تلخ کنی ،روزها و ساعت ها و دقیقه های زندگیت حروم بشه پای فکر کردن و حرص خوردن درباره کار اونا،بدون مشکل از توعه 

تو مشکل داری که نمیتونی بفهمی و درک کنی نباید اجازه بدی الان و این لحظه زندگیت بخاطر هرکسی نابود بشه، ماجرای مادر شوهر و جاری و و.....داستان تکراری همه ماست منم زخم خوردم ازشون 

توقع داشتم 

اما دیگه رها کردم و حالم خوب شد 

الان دارم از ثانیه به ثانیه زندگیم استفاده مفید میکنم 

وقتی ام اونازو می بینم یه معاشرت سطحی میکنم و تمام 

فقط بخاطر همسرم 

عزیزم نمی‌دونم چرا همسرت چنین رفتاری با پدرت کرده ،اما بهش امشب بگو ،با زبون خوش بگو وقتی رفتارت با پدرم یادم میاد حالم بد میشه اون همیشه منو دعوت می‌کرد ب احترام به شماها،فقطططط همین جمله رو بگو 

منتظرم نمون جوابتو بده 

تو حرفتو زدی و دیگه منتظر جواب اون نمون مهم تو بودی که خالی بشی 

ببین خدا دوباره بهت بچه میده اما این بار تمرین کن که بخاطر بچه  ات وارد بازی خاله زنکی با اونا نشی 

می‌دونی سکوت بعضی وقتا چه قدرتی ب آدم میده 

کمتر برو بگو می‌خوام خیاطی کنم تمیز کاری کنم تو خودت برو میخوای به مادرت سر بزنی بزن،اگه رفتی تا چیزی نپرسیدن خیلی صحبتی نکن،اروم و محترم بشین و بعد بیا خونه 

اخم و اینام نکن 

به مرور رها می‌کنه دست از آزار و اذیت تو برمیداره چون یه فرکانس قدرت و آرامشی ازت میگیره که کم میاره 

بد مادرشم پیش شوهرت نگو

بد هیچ کسی رو نگو پیشش 

زندگی کن مواظب روحیه خودت باش،برای آرامش روح پدرت زیاد قرآن بهش هدیه کن شبی پنج شیش صفحه بخون تا ختم کنی، ولش کن آدمای مریض دور و برتو، بخدا زندگی بدون توجه ب اینام میشه

شما که آروم تر به نظر برسی و آرامش به زندگی تزریق کنی همسرت هم این آرامش دریافت می‌کنه

اینا تجربیات من بود امیدوارم بدردت بخوره 

من بهت حق میدم پدر خیلی عزیزه،اما بدون نفر اول زندگی شما همسرته،اون از پدر مادر هم به شما نزدیک تره، ببخشش لطفاً ،

حرفی که گفتمو بهش بزن که دلت سنگین نباشه و بعد امشب اخرشب تو آرامش خونه بشین به خدا بگو من برای خاطر دل مهربون پدرم و اینکه می‌خوام به زندگی ادامه بدم همسرمو می‌بخشم 

مطمئن باش پدرت خوشحال میشه 

بلاخره همه ما نادونی زیاد کردیم 

بزرگوار باش تو زندگی تا همسرت هم بزرگوار تربیت بشه 

موفق باشی 

درباره قط رابطه مختاری،اما به نظر من راه درستی نیست خیلی اشتباهه، برو ولی کم 

مناسبت ها و ..‌‌..

اما کامل قط رابطه نکن 

خواهش میکنم 

خب اگر پدرتون به تازگی از دست دادین حق داری بی حوصله و کنی افسرده باشی 

فعلا به خودت و اون یه تایمی بده و خیلی کوچیک و آروم سعی کن بهتر بشی 

اگر طی چند ماه آینده حالت بهتر نشد و حتی بدتر شد حتما با یه مشاوره صحبت کن و اینجوری به زندگی ادامه نده