2733
2734
عنوان

بارداری

47 بازدید | 7 پست

سلام دوستای گلم میشه خواهش کنم اگه تجربه دارین یا میدونین راهنمایی کنین 

آمپول ۳ماهه برای جلوگیری بارداری چطوریه مطمعنه؟؟

ࡅ࡙ߊ ܢ̣ߊ‌ܣߊ‌ܩܢ ܝ‌ܧߊ‌ܢ̣ࡅ߳ߺߺܙ ܭࡍ߭ ࡅ࡙ߊ ܝ‌ܦ̇ߊ‌ܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ࡐ‌ ܩߊ‌ܠܙ ܣܝ‌ܥ‌‌ࡐ‌ࡅ߳ߊ‌ܚ݅ࡍ ࡅ߭ࡅ࡙ܢܚࡅ߳ܨ 😊✌

مطمئنه ولی عوارض وحشتناک داره 

نامنظم شدن پریود یک ماه درمیون پریود شدن . اضافه وزن و عصبی شدن و... مواردیه که عمه خودم بعد دو دوره استفاده از آمپولا نصیبش شد و هنوزم بعد چندسال عوارضش باهاشه

فرزندم، دلبندم ،عزيزتر از جانم از ملالتهاي اين روزهاي مادري ام برايت ميگويم... از اين روزها که از صبح بايد به دنبال پاهاي کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگيرم تا زمين نخوري.به کارهاي روي زمين مانده ام نميرسم اين روزها که اتاقها را يکي يکي دنبال من مي آيي، به پاهايم آويزان ميشوي و آن قدر نق ميزني تا بغلت کنم، تا آرام شوي.اين روزها فنجان چايم را که ديگر يخ کرده، از دسترست دور ميکنم تا مبادا دستهاي کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتي و نااميدي سر برگرداندنت را ميبينم که سوپت را نميخوري و کلافه ميشوم از اينکه غذايت را بيرون ميريزي.هرروز صبح جارو ميکشم، گردگيري ميکنم، خانه را تميز ميکنم و شب با خانه اي منفجر شده و اعصابي خراب به خواب ميروم.روزها ميگذرد که يک فرصت براي خلوت و استراحت پيدا نميکنم و باز هم به کارهاي مانده ام نميرسم...امشب يک دل سير گريه کردم.امشب با همين فکر ها تو را در آغوش کشيدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهاي پيش رو فکر کردم و غصه مبهمي قلبم را فشرد...تو روزي آنقدر بزرگ خواهي شد که ديگر در آغوش من جا نميشوي و آنقدر پاهايت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور ميشوي و من مينشينم و نگاه ميکنم و آه...روزگاري بايد با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بيايي و من يک فنجان چاي تازه دم برايت بياورم و به حرفهايت با جان گوش بسپرم تا چاي از دهن بيفتد....روزي ميرسد که از اين اتاق به آن اتاق بروم و خانه اي را که تو در آن نيستي تميز کنم. و خانه اي که برق ميزند و روزها تميز ميماند، بزرگ شدن تو را بيرحمانه به چشمم بيآورد.روزي خواهد رسيد که تو بزرگ ميشوي، شايد آن روز ديگر جيغ نزني، بلند نخندي، همه چيز را به هم نريزي... شايد آن روز من دلم لک بزند براي امروز...روزي خواهد رسيد که من حسرت امشبهايي را بخورم که چاي نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ريخته و سوپ و بازي و... به خواب ميروم... شايد روزي آغوشم درد بگيرد، اين روزها دارد از من يک مادر به شدت بغلي ميسازد...! اين روزها فهميدم بايد از تک تک لحظه هايم لذت ببرم.
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



مطمئنه ولی عوارض وحشتناک داره  نامنظم شدن پریود یک ماه درمیون پریود شدن . اضافه وزن و عصبی شدن ...

جدی چ بد اخه تازه کاهش وزن داشتم😩

ࡅ࡙ߊ ܢ̣ߊ‌ܣߊ‌ܩܢ ܝ‌ܧߊ‌ܢ̣ࡅ߳ߺߺܙ ܭࡍ߭ ࡅ࡙ߊ ܝ‌ܦ̇ߊ‌ܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ࡐ‌ ܩߊ‌ܠܙ ܣܝ‌ܥ‌‌ࡐ‌ࡅ߳ߊ‌ܚ݅ࡍ ࡅ߭ࡅ࡙ܢܚࡅ߳ܨ 😊✌
2731
جدی چ بد اخه تازه کاهش وزن داشتم😩

امپول خیلی عوارض داره تا چندسال همراهته

فرزندم، دلبندم ،عزيزتر از جانم از ملالتهاي اين روزهاي مادري ام برايت ميگويم... از اين روزها که از صبح بايد به دنبال پاهاي کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگيرم تا زمين نخوري.به کارهاي روي زمين مانده ام نميرسم اين روزها که اتاقها را يکي يکي دنبال من مي آيي، به پاهايم آويزان ميشوي و آن قدر نق ميزني تا بغلت کنم، تا آرام شوي.اين روزها فنجان چايم را که ديگر يخ کرده، از دسترست دور ميکنم تا مبادا دستهاي کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتي و نااميدي سر برگرداندنت را ميبينم که سوپت را نميخوري و کلافه ميشوم از اينکه غذايت را بيرون ميريزي.هرروز صبح جارو ميکشم، گردگيري ميکنم، خانه را تميز ميکنم و شب با خانه اي منفجر شده و اعصابي خراب به خواب ميروم.روزها ميگذرد که يک فرصت براي خلوت و استراحت پيدا نميکنم و باز هم به کارهاي مانده ام نميرسم...امشب يک دل سير گريه کردم.امشب با همين فکر ها تو را در آغوش کشيدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهاي پيش رو فکر کردم و غصه مبهمي قلبم را فشرد...تو روزي آنقدر بزرگ خواهي شد که ديگر در آغوش من جا نميشوي و آنقدر پاهايت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور ميشوي و من مينشينم و نگاه ميکنم و آه...روزگاري بايد با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بيايي و من يک فنجان چاي تازه دم برايت بياورم و به حرفهايت با جان گوش بسپرم تا چاي از دهن بيفتد....روزي ميرسد که از اين اتاق به آن اتاق بروم و خانه اي را که تو در آن نيستي تميز کنم. و خانه اي که برق ميزند و روزها تميز ميماند، بزرگ شدن تو را بيرحمانه به چشمم بيآورد.روزي خواهد رسيد که تو بزرگ ميشوي، شايد آن روز ديگر جيغ نزني، بلند نخندي، همه چيز را به هم نريزي... شايد آن روز من دلم لک بزند براي امروز...روزي خواهد رسيد که من حسرت امشبهايي را بخورم که چاي نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ريخته و سوپ و بازي و... به خواب ميروم... شايد روزي آغوشم درد بگيرد، اين روزها دارد از من يک مادر به شدت بغلي ميسازد...! اين روزها فهميدم بايد از تک تک لحظه هايم لذت ببرم.
امپول خیلی عوارض داره تا چندسال همراهته

مرسی ک جواب دادی گلم نمیدونم دیگ چیکارکنم😢

ࡅ࡙ߊ ܢ̣ߊ‌ܣߊ‌ܩܢ ܝ‌ܧߊ‌ܢ̣ࡅ߳ߺߺܙ ܭࡍ߭ ࡅ࡙ߊ ܝ‌ܦ̇ߊ‌ܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ࡐ‌ ܩߊ‌ܠܙ ܣܝ‌ܥ‌‌ࡐ‌ࡅ߳ߊ‌ܚ݅ࡍ ࡅ߭ࡅ࡙ܢܚࡅ߳ܨ 😊✌
مرسی ک جواب دادی گلم نمیدونم دیگ چیکارکنم😢

خواهش میکنم عزیزم 

یا ک ....دوم استفاده کن یا گاهی که خطا کردین قرص بخور 

فرزندم، دلبندم ،عزيزتر از جانم از ملالتهاي اين روزهاي مادري ام برايت ميگويم... از اين روزها که از صبح بايد به دنبال پاهاي کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگيرم تا زمين نخوري.به کارهاي روي زمين مانده ام نميرسم اين روزها که اتاقها را يکي يکي دنبال من مي آيي، به پاهايم آويزان ميشوي و آن قدر نق ميزني تا بغلت کنم، تا آرام شوي.اين روزها فنجان چايم را که ديگر يخ کرده، از دسترست دور ميکنم تا مبادا دستهاي کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتي و نااميدي سر برگرداندنت را ميبينم که سوپت را نميخوري و کلافه ميشوم از اينکه غذايت را بيرون ميريزي.هرروز صبح جارو ميکشم، گردگيري ميکنم، خانه را تميز ميکنم و شب با خانه اي منفجر شده و اعصابي خراب به خواب ميروم.روزها ميگذرد که يک فرصت براي خلوت و استراحت پيدا نميکنم و باز هم به کارهاي مانده ام نميرسم...امشب يک دل سير گريه کردم.امشب با همين فکر ها تو را در آغوش کشيدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهاي پيش رو فکر کردم و غصه مبهمي قلبم را فشرد...تو روزي آنقدر بزرگ خواهي شد که ديگر در آغوش من جا نميشوي و آنقدر پاهايت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور ميشوي و من مينشينم و نگاه ميکنم و آه...روزگاري بايد با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بيايي و من يک فنجان چاي تازه دم برايت بياورم و به حرفهايت با جان گوش بسپرم تا چاي از دهن بيفتد....روزي ميرسد که از اين اتاق به آن اتاق بروم و خانه اي را که تو در آن نيستي تميز کنم. و خانه اي که برق ميزند و روزها تميز ميماند، بزرگ شدن تو را بيرحمانه به چشمم بيآورد.روزي خواهد رسيد که تو بزرگ ميشوي، شايد آن روز ديگر جيغ نزني، بلند نخندي، همه چيز را به هم نريزي... شايد آن روز من دلم لک بزند براي امروز...روزي خواهد رسيد که من حسرت امشبهايي را بخورم که چاي نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ريخته و سوپ و بازي و... به خواب ميروم... شايد روزي آغوشم درد بگيرد، اين روزها دارد از من يک مادر به شدت بغلي ميسازد...! اين روزها فهميدم بايد از تک تک لحظه هايم لذت ببرم.
خواهش میکنم عزیزم  یا ک ....دوم استفاده کن یا گاهی که خطا کردین قرص بخور

اون ک استفاده میکنم قرصم وقتی ک مشکلی پیش بیاد خوردم گاهی اما میترسم متوجه نشم یهو ناخواسته باردارشم گفتم روش دیگ امتحان کنم❤

ࡅ࡙ߊ ܢ̣ߊ‌ܣߊ‌ܩܢ ܝ‌ܧߊ‌ܢ̣ࡅ߳ߺߺܙ ܭࡍ߭ ࡅ࡙ߊ ܝ‌ܦ̇ߊ‌ܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ࡐ‌ ܩߊ‌ܠܙ ܣܝ‌ܥ‌‌ࡐ‌ࡅ߳ߊ‌ܚ݅ࡍ ࡅ߭ࡅ࡙ܢܚࡅ߳ܨ 😊✌
2740
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

یه سوال

helma123456789 | 15 ثانیه پیش
2687