رفتم مدرسه دخترم .پیاده خیلی راه رفتیم .منم فاز پیاده روی برداشتن دو ساعت پیاده روی تند کردم از مدرسه رفتم خیاطی از اونجا رفتم پارچه فروشی
قشنگ کل تنم خیس بود
یهو ضربان قلبم رفت بالا .سرگیجه .فقط نشستم گوشه پیاده رو .حتی نمی تونستم سرم ببرم بالا .قندم افتاده بود حالت تهوع .دخترم هم گریه که مامان داره می میره .از اون همه آدم یکی نیومد طرف من .
حتی توان نداشتم برم از سوپرمارکت روبه رو آبمیوه بخرم .یا اسنپ بگیرم
بعد یه مدت به شوهرم زنگ زدم خیلی نامرد گفت من دورم نمی رسم
دیگه داشتم پخش زمین میشدم
یه آقا اومد گفت خواهرم چی شده آورد ما رو رسوند نشون دادم خونه رو .یه سیب هم به دخترم داد گفت گریه نکن دخترم .حتی بنده خدا گفت ببرم دکتر گفتم نه .
واقعا فرشته بود .همه فقط نگاه می کردن رد میشدن.
از فرصت استفاده می کردن برانداز می کردن آدم و مثل حیوون
ولی من تو ماشین بنده خدا بالا آوردم .گفتم آقا شماره کارت بده حالم خوب شد پول بزنم گفت نه من راننده اسنپ اینا نیستم .ماشین ش هم مدل بالا بود
ولی خجالت کشیدم