شوهرم طرفشونه. یعنی هر وقت بحث خواهرانش میشه منو میفروشه به اونا. یه بار گفت خواهرام رو با تو عوض نم ...
خدا بد شانس بگو خودتم آدم حساب نمی کنن دعوتت نمی کنن پدرسگ اینا چیکار می کنن پسرشون جادو می کنن؟ ما اگه به عروسمون بگیم تو داداشم پدرمون می کنه اونا خوشانسن کلا از پسر اینم از عروس ساره که طلاق نمی گیره
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
خدا بد شانس بگو خودتم آدم حساب نمی کنن دعوتت نمی کنن پدرسگ اینا چیکار می کنن پسرشون جادو می کنن؟ ما ...
عزیزم شوهرم هاره چون من یه پدر بددل و سخت گیرو بداخلاق دارم. فقط مرگ پدرم میتونه نجاتم بده. بدترین بلاها رو سرم آورده اما از دست این پدر لعنتیم مجبورم بسازم و جیک نزنم.. خواهر شوهرم دورهمی گرفتن چون دورهمی زنونه بود گفت پسرم رو نگه میداری چون ما دورهمی زنونه داریم تا پسرم نباشه . من ترسو هم گفتم باشه. خودم نشستم خونه بچه اش هم خونه ام بود و اونا طایفه ای دورهمی زنونه رفتن. هنوز بعد چند سال یادم میاد نفرت دارم. از دست بابام هم نمیتونم جدا شم. به امید روزی که بابام از دنیا بره و من خودم رو نجات بدم
چند سال پیش بود . من جرات ندارم بگم. مثل سگ میترسم از شوهرم. چون نه تحمل اخلاق گند بابام رو دارم و نه توانایی جنگ با بابام رو دارم که بتونم مستقل بشم بعد طلاق. چون بابام بددل و سختگیره نمیذاره مستقل شم باید باهاش بجنگم
چون تو دعوامون بود. من یه نصف روز رفتم خونه بابام و تو عصبانیت میخواستم جدا بشم . ولی اخلاق گند بابام رو دیدم شبش برگشتم. تو دعوامون بود سر همین خواهراش. من برا خودم تحمل میکنم ولی اون روز شوهرم داشت پسرمون رو میفروخت به خواهرانش و من دیگه کم آوردم. هر وقت اسم پسرم بیاد وسط دیگه نمیتونم کوتاه بیام . چون میخواستم برا همیشه برم شوهر خواهرم هم آورد تو ماجرا و اون به خواهرم گفت. یعنی میخواست بگه این خواهرانش اینقدر اولویتن براش ببین میتونی زندگی کنی. که منم درد بابام موندم در زندگیم
نه عزیزم یه دورهمی بود کل طایفه شون گرفتن رفتن بیرون و تفریح . چون پسرش بزرگ بود و نمیشد بیاد تو اون دورهمی و تفریح از شب قبلش گذاشتش پیش من. من از خدا شکایت دارم یا این شوهر خواهر ذلیل و بچه ننه رو بهم نمیداد یا جون پدرم رو میگرفت . منم انسانم. فقط نای جنگ با بابام رو ندارم
چیکبار پسرت داشت منم خیری از خانواده ندیدم بخت خودمم سیاه
خواهرشوهرم اشک پسرم رو در آورد و به دعوا خونه مادرشوهرم شد. شوهرم طرف خواهرش ایستاد. به منم گفت خواهران رو با تو عوض نمیکنم. انگار نه انگار که این وسط من به خاطر پسرمون قربانی شدم . چون شوهر نفهم من دختر دوسته و من پسر دارم دختر ندارم