آنقدر یکی زنگ میزنه درمورد ازدواج من میپرسه
آنقدر من و خار و خفیف نکنه
همش میگه فقط یکی بیاد سالم هیچی نداشته باشه.....
یحور حرف میزنه انگار دیگه زیادی موندم توی دستش
افکار قدیمی که یسریا دارن
حس بدی میگیرم
این حرفهای مامانم باعث شده هی بپرسن هی تیکه بندازن
ما خونه جدید اومدیم زنعموم داشت اتاقها رو میدید گفت شوهر کن دیگه یه اتاق اشغال کردی
یا پدر بزرگم توی جمع گفت وای سن یاسمین زیاده اول این باید شوهر کنه
دخترعمو از من چندسال بزرگتره تازه ازدواج کرده یعنی هیچ کس جرآت نداشت از مامانش بیپرسه
31 سالمه