2737
2739
عنوان

داستان زندگی زن عموم

1085 بازدید | 28 پست

کههههه چقدررررر صبر داشت و داره و پر استقامت در برابر زندگی و مشکلات سخته کسی نخوادت مخصوصا شوهرت اما همینجور محکم بمونی من در حیرتم بخداااا

هیچ وقت ب گذشته برنگرد  

خب بگو

مادر بزرگم آلزایمر گرفت:) یه روز عکس عروسی خودشو روی دیوار دید گفت این کیه آرش منو بغل کرده 🥲 مادر بزرگم خودشو فراموش کرده ولی پدر بزرگم نه  عشق همینه آدم خودشو فراموش می کنه ولی عشق شو نههه🖤🖤🖤🥀لیلی که شدی حرف مرا می فهمی 🖤 مجنون تموم غصه ها نامرده 🥀                             کاربر قدیمی هستم😜 خدااااا میشه من و عشقم به آرزو های قشنگ مون برسونی🤲❤
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2731

گاهی وقتا قوی بودن تنها گزینه روی میزه! 

خوب خوب ...بعد مدت ها برگشتم سایت...این بار با هدف متفاوت...یه زن نسبتا خسته  ولی شاکی از روزگار که چالش های زندگی کلی تغییرش داده و قوی ترش کرده...تصمیم گرفتم کنکور تجربی شرکت کنم و به ارزوم برسم...نه صرفا به خاطر مزیت های مالیش ...چون روح تشنه مو سیراب میکنه...این جا میخوام از روزمرگی هام بگم...درد دل کنم ...حرفای دلمو که هیچ جا نمیتونم بزنم بگم...برسه روزی که تاپیک موفقیت تو کنکورمو بزنم ...بگو انشالله
2738

سال ۷۸من ۶سالم بود ی خواستگار برای عمه م اومد و بعد چندروز عقد کردن و جشن خوبی براش گرفتن خونه ی پسره بعد همون روز عقد ی درگیری لفظی پیش اومد و فوری جمع جورش کردن من دقیق یادم نیست ب مامانمم میگم میگه منم یادم نمونده بعد اون جریان عمه م رسما زن این اقا شد و همان روز نگهش داشتن خونشون ماهم همگی برگشتیم شهر خودمون توی این مدت خواهرشوهر عمه م خیلی تماس میگرفت ب خونه ی پدر بزرگم و احوال پرسی میکرد والا بی دلیل جالبه عمه زنگ نمیزد خواهر شوهره زنگ میزد و کلی وراجی میکرد بعد مدتی پدر بزرگم ب یکی از عمو ها سپرد ک بره عمه م بیاره خونه زشته ک انقد نگهش داشتن عموم راهی شهر شوهر عمه م میشه سر ظهر میرسه

هیچ وقت ب گذشته برنگرد  
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687