وقتی همسرم برای خواستگاریم اومد خاله مادرم اومد کلی بدو بیراه راجع بهش گفت و اینکه اگر بله بگم بدبخت میشم اما پشت سر یجوری مادر همسرمو راضی میکرده که بره دختر خودشو بگیره....
در حالی که من و همسرم شش هفت سال باهم دوست بودیم و ایشون هم میدونست...
چه آدمی بوده واقعا چطور بعضیا اینقدر نامردن
اینکه موهامو چرا هر بار میرم حموم نمیشورم😐 هربار باید توضیح بدم چرا
خاله ام زنگ زده بود به مامانم نزار فلانی تو عروسی لباس ابیه شو بپوشه بهش نمیاد
زنعموی من زنگ زده بود به مامانم می‌گفت وییی دختر و پسرت رابطشون چرا انقد نزدیکههه شاید به هم حس دارننن نزار همو ببینننن😑🤡
اینکه مادرم همش میگه بچه بیار بچه بیار خسته شدم واقعا
اینکه بچم خیلی کوچیک بود ومنو مجبور میکردن از پوشک بگیرمش آخه مسلمان این بچه نمیدونه جیش نکردن یعنی چی
خلاصه باهربار گفتنشون تو1ونیم سالگی گرفتم بعد با دکترش صحبت کردم گفت اشتباه کردی بچه تا دوسالگی باید آزاد باشه تو جیش کردنش
دخالت داماد شوهرم اینا و زن باصطلاح مومنش تو زندگیم و بالاخره به خواسته کثیفش رسید زندگیمو تباه کرد
مادرشوهرم توو این سال ها چند بار بهم گفته طلاق بگیر
هیچی قبل ازدواجم میگفتن مادرم همش می‌گفت که این پسر لات اراذل اوباشه با این اصلاً اوکی نمی‌شی تازه بعد عقدمم می‌گفت که روزی که طلاق بگیری رو به چشمم می‌بینم نمی‌ذارم بیای خونم تازه می‌رفت به شوهرم می‌گفت که برو اینو بزن برو جوری بزن که خون بالا بیارم آخه یعنی چی این حرفا
من خاص تر از همه هستم
آماده شدیم بریم ماه عسل چمدونمون هم بستیم مادر شوهرم نذاشت که بریم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
15 ثانیه پیش
29 ثانیه پیش
35 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
