2733
2734
عنوان

دلم از بی چشم و رویی شوهرم گرفته میخوام این پیامو بهش بدم😔😔

| مشاهده متن کامل بحث + 16300 بازدید | 229 پست
وقتی رسیدم خونه دیدم خودش تو دسشوییه رفتم اتاق خواب دیدم برا خودش شربت زده چای درست کرده و کلی خوراک ...

آسیاب به نوبت،به موقعش جبران کن

آلبالووی سابقم....خداحافظ ای برگ و بار دل من🖤خداحافظ ای سایه سار همیشه🖤اگر سبز رفتی💔اگر زرد ماندم😞خداحافظ ای نوبهار همیشه🖤😭

من برای جای ترک های پوستی بعد از زایمانم از روغن آنتی استرچ مارک برند آنانه استفاده کردم که یک برند سوییسی بود.

 برای من واقعا مثل معجزه عمل کرد. حتما تو دوران بارداری قبل از ایجادترک ها یا تا وقتی که ترک ها هنوز قدیمی نشدن و قرمز هستن استفاده کنید که زود برطرف بشه. برای ترک های ایجاد شده با چاقی یا لاغری هم عالیه. لینکشو میزارم چون میدونم دغدغه خیلی از ماماناس

الان حال برادرت خوبه؟


 اینجا ایران است رو برای تحقیر به کار نبرید💔هیچ چیز خطرناکتر از این نیست که جامعه‌ای بسازیم که در آن بیشتر مردم حس کنند که هیچ سهمی در آن ندارند. مردمی که حس می‌کنند سهمی در جامعه دارند از آن جامعه محافظت می‌کنند، ولی اگر چنین احساسی نداشته باشند، ناخودآگاه می‌خواهند که آن جامعه را نابود کنند.- مارتین لوترکینگ
2731

شوهرمنم ازاین بی چشم ورو بازیا زیاد داشته یعنی دلت میخواد خفشون کنی این غده هارو 

زمان زیادی گذشت....فهمیدم همیشه اونیکه میخوای نمیشه....!فهمیدم هرکسی که باهاته الزاما"دوستت"نیست....!فهمیدم کسیکه تونگاه اول ازش بدت میادیه روزی میشه صمیمی ترین دوستت وبالعکس.....!فهمیدم که بی تفاوتی بزرگترین انتقامه....!تنفریه نوع عشقه....!دلخوری وناراحتی ازمیزان اهمیته....!غروربزرگترین دشمنه....!و"خدا"بهترین دوسته 🌷🌹🌸

روز سوم یکم حالش بهتر شده بود هرچقد بهش زنگ زدم میکفت نیم ساعت دیگه میام الان میام ده دقیقه دیگه میام که بریم بیمارستان من خونه مادرم بودم منتظرش بودم بیاد دنبالم 

داداشم سراغشو ازم گرفته بود میگفت پس کجاست 

بعد از ۷ ساعت اومد رفتیم همونجا بودیم که داداشم حالش بد شد و اکسیژنش اومد ۳۰ 

حالت نرمال اکسیژن باید ۹۵ تا ۱۰۰باشه 

وهمونجا بودیم که داداشم تا حد مرگ رفت زبونم لال احیاش کردن پرستارا 

و دوباره ۲روز خواب بود 

شب بعد از اینکه داداشم اونقد حالش بد شد من بیمارستان بودم اون اصلا نیومد و هر دقیقه زنگ میزد با یکی بیا من با پسرعموهام قرار گذاشتم امشب بریم بیرون میگفتم من حالم خوب نیست داداشم اینجوری حالش بده بلندشم بیام بریم صحرا من نمیتونم میگفت نه باید بیای 

دیگه خلاصه ساعت ۹ اومدم خونه بهش گفتم فلانی امیدوارم این مشکلات برا دشمنمم پیش نیاد ولی اگر تو تو شرایط من بودی بهت میفتم بیا بریم صحرا فقی خدا میدونه چی به سر من میاوردی شروع کرد به نق زدن بخدا حرفایی بهم زد تو اون حالم که تو سکوت نیم ساعت فقط اشک میریختم جرئت نداشتم صدام بیاد بالا که بفهمه دارم گریه میکنم

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687