سلام عزیزانم
راجب تاپیک قبل
خیلی سخت ولی بالاخره تونستم جوابی بهش بدم
امشب دعوت خونه مادر شوهرم بودیم و طبق معمول دختر خاله گرام هم بودن و مثل یه عروس تیپ زده بود
به محض رفتنم شروع کرد به راه رفتن رو اعصابم ولی من سعی کردم بی تفاوت باشم
تا اینکه بحث شد به اینکه ما تازه عروس اینا بودیم ولی برای عید نرفتیم سفر، همسرم گفت (من) داره درس میخونه و ما فعلا نمیتونیم جایی بریم و من حتی سعی میکنم مهمونی ها رو هم کمتر کنم
خلاصه از همین بحثا و اینا، بعد یهو دختر خالهه برگشت گفت (همسرم) حالا اشکال نداره تابستون همگی باهم میریم (من) جونم که همیشه درس داره یا چی و خندید
بعد هیچکس به خرفش نخندید😐😂
مادر شوهرم عجیب بهش زل زد و همسرمم گفت ما هر موقع که (من) بگه میریم تا روحیش باز بشه بعد از کنکور...و خب من متاهلم دیگه از این به بعد فقط با همسرم میرم مسافرت
بعد اون غش کرد از خنده (پوست کلفت هرچی بهش میگن از رو نمیره) گفت وا خب منم دختر خالتم غریبه که نیستم
من دیگه جوووشیدم، گفتم عزیزدلم شما اگر انقدررر مشتاق مسافرتی یا تنهایی برو یاهم ازدواج کن و با همسرت برو، مطمئن باش خوشت میاد...فقط قبل ازدواجت یادت باشه داری با کی ازدواج میکنی دخالت کننده ای نداشته باشی اطرافت که این آدما موجودات عجیبی ان