من بعد از کاتم چندماه بعدش بایه آقا پسری به عنوان دوست اشنا شدم که توقرارهای حضوری واقعا هوامو داشت اهل خرج بود روم غیرتی میشد خلاصه پسربدی نبود ظاهروتیپ وهیکل هم اوکیه اونم خودش شکست خورده بود بم گف ازرابطه هدفش رفاقته و ازدواج نیس! منم خب نتونستم بپذیرم چون میدونم کلن ادم احساسی ام نمیخاسم بازشکست تجربه کنم و بخاطرهمون گفتم نه و دلیلش هم گفتم اما اون ولکن نیست
یه مدت پیداش نیس بعد دوباره حال و احوال پرسی ک اره من هنوز باهیچکی جز تو اشنا نشدم و باهیچکی جز تو دلم نمیخاد دیگ بحرفم و فلان اینم بگم دخترا میرن پی ویش دیدم خودم ولی این تو فاز کسی نیست میگ فقد باتوراحتم تودخترخوبی هسی و حوصله هیچ کس ندارم! پسرهولی نیس ک بخام بلاک وتهدیدکنم بهم بدی هم نکرده همیشه هم احترام گذاشته ولی همین مورد رومخمه بهم میگ درستو بخون بابا ازدواج چیه و فلان اینم بگم شاید چون پدرومادرش جدا شدن و خودشم شکست خورده تورابطه و تازه هم یه رستوران کوچیک زده ک اول راهه از ازدواج فراریه نمیدونم هرچی هست دس ازسر منم برنمیداره موندم این وسط با این چ کنم چون هم مورد دارم ازدواجیه منتظر جواب من نشسته اوکی بدم بهش تا اشنا شیم هم خواسگارسنتی.. همه اینا هم میدونه هاا ولی باز میگ بیخیال هیچکی مثه من نمیتونه مراقبت باشه منم شاید چندسال بعد بفکر ازدواج بیفتم!!!
اینک به بقیه جوابی نمیدم چون فعلا درگیر درسم نمیخام ب شخص جدید فکرکنم تا یه مدت دیگ ولی چون این ازقبل اشنا شده بودیم و هی پیگیر اوضامه موندم چکارش کنم میدونم میتونم ازدواجیش کنم ولی شوق ذوق ندارم مثه قبل ک بخاطر یه رابطه حاضرباشم خیلی تلاش کنم
الان رفتار درست چیه 😑