سلام عزيزان. راستش چندشب پيش همسرم اومده بود افطاري خونمون، تو عقديم. اينم بگم اون روز كارش سنگين بود و به قول خودش خيلي خسته بود. ولي من دعوتش نكرده بودم كه بياد يه جورايي خودش دم افطار اومد و خواست بمونه چون قبلش چند دفعه دعوتش كرديم و كار داشت نميتونست بياد. بعد افطار و ميوه و اين چيزا ساعت ٢٠ دقيقه به ١٢ بود گوشيش يه زنگ كوچيك خورد و قطع شد. ساعت ١٢ پاشد بره. ما هميشه عادت داريم اخرشب باهميم. من كه رفتم بدرقش دم در گفتم كي بود زنگيد بهت گفت مامانم بود چون امشب بابام خونه نيست دامادمون خونمون بود به مامانم گفتم هروقت دامادمون رفت بهم بزنگه من برم خونه. بعدشم عجله اي رفت. خيييلي بهم برخورد مامانش چه حقي داشت كه وقتي ميدونست پسرش پيش زنشه زنگ بزنه بگه بيا! و اينم بگم كه اولين بار بود كه همچين حركتي كرد يعني سابقه نداشت اصلا. بعدش زنگ زدم به شوهرم گفتم ما هميشه اين موقع با هم بوديم گفت اره ميدونم ولي منم خيلي خستم (ميترسيد بگه بخاطر مامانش ميره چون ميدونه داستان درست ميكنم) و گفتم ١٢ زود نبود واسه رفتنت؟ چون هميشه بيشتر ميمونه. گفت اره ميدونم ولي مجبور بودم و خستم و اين حرفا. حالا من از اون موقع رفته تو مخم كه مامانش چرا بايد بهش زنگ ميزده؟ دوس دارم بهش بگم كه ايا خودت دوس داري وقتي من خونتونم مامانم بزنگه بگه بيا خونه؟ ميترسم چيزي نگم و بازم تكرار كنه. راستش سر يه موضوعي من بد كينه اي از مامانش دارم و هميشه فكر ميكنم كاراش از قصده ذهنم بدجور درگيره، به نظرتون به همسرم بگم كه خوشم نيومد از اين كار مامانش؟ يعني غير مستقيم بگم؟ من واقعا بي تجربم تو اين مسائل 😏
ندارم هيچ اميدي به اين دنياي تبعيدي... كه من از بد بياباني گرفتم راه دريا را..
کسی چه می داند شاید همین لحظه زنی برای مرد سیاستمدارش می رقصد یا پیانو می نوازد و اواز می خواند و جلوی جنگ جهانی بعدی را می گیرد...کسی چه می داند شاید تنها شرط معشوقه هیتلر به خاک خون کشیدن دنیا بود...کسی سر از کار زن ها در نمی اورد با سکوتشان شعر می خوانند با لبهایشان قطعه نامه صادر می کنند با موهایشان جنگ می طلبند با چشم هایشان صلح....کسی چه می داند شاید اخرین بازمانده ای دنیا زنی باشد که با شیطان تانگو می رقصد....
بنظرم موضوع حادی نیستش ممکن یه وقتی عکسش واسه خودت پیش بیاد اونو توجیه میکنی واسه خودت یکم هم توقعت زیاد خب مادرش نمیشه که تا یکی ازدواج کرد قید همه خانوادشو بزنه
کسی چه می داند شاید همین لحظه زنی برای مرد سیاستمدارش می رقصد یا پیانو می نوازد و اواز می خواند و جلوی جنگ جهانی بعدی را می گیرد...کسی چه می داند شاید تنها شرط معشوقه هیتلر به خاک خون کشیدن دنیا بود...کسی سر از کار زن ها در نمی اورد با سکوتشان شعر می خوانند با لبهایشان قطعه نامه صادر می کنند با موهایشان جنگ می طلبند با چشم هایشان صلح....کسی چه می داند شاید اخرین بازمانده ای دنیا زنی باشد که با شیطان تانگو می رقصد....