بُــــــگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید ک بیش از این مپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بُــگذار سر به سینه ی من، تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست؟ غم کجاست؟
بُــــــگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
خداییش خیلی نازه.من به راحتی از هر بچه ای خوشم نمیاد.
کارشان تفکیک است : زن را از مرد، عقل را از بدن، انسانیت را از جامعه...//////////////////////// آلبر کامو / یادداشت ها: با مرگش شادی وصف ناپذیری شروع میشد اما عذاب همین است:«آنها بموقع نمی میرند.». //// پایان زندگی او، یک روز پربرکت است...