چندوقت قبل یه بحثی بین ما ومادر شوهرم پیش اومد البته مشکل شوهرم وپدرش بود جوری که گفت دیگه برام تموم شدن وفلان ... ولی بعد یه مدت کوتاه نه تنها یادش رفت بلکه بیشتر بهشون وابسته شده ولی رابطش با من بد شده باهاش صحبت میکنم میگه سر اون قضیه هنوز ناراحتم حوصله ندارم ،دیروز مادرشوهرم به شوهرم گفت کار داریم بیا کمکمون از هشت صبح رفته تا الان زنگ هم نزده حالا روزای دیگه تا دوازده خوابه تو خونه،زنگ زدم بپرسم افطار میاد یا نه جواب نداد زنگ زدم مادرشوهرم گفت خودم افطاریشو میدم فکر کنم گوشیش تو شارژه یک ساعت گذشته هنوز زنگ نزده بپرسه چیکار داشتی آخه،بنظرتون چیکار کنم بخدا دیگه کم آوردم دادم با یه دیوونه عصبی زندگی میکنم که کلی ادعا داره ولی با زنش بدرفتاره