من حدودا ۱۹ سال دارم از مادرم خیلی خستم . ۴ سال با یک پسر دوست هستم و قرار بود فردا بیان خواستگاری ولی مادر من کاری ک کرد ک نشه اولش ک با خونواده جنگ و دعوا کرد ک پدرم نظرش عوض بشه بعد به خواهرم گفت ک نظرم رو عوض کنه بعد رفت همسایه ها رو آورد دید اونا هم گفتن بزار بره بعد رفت خواهراش و برادرانش رو آورد اونا هم گفتن بزار بره ولی خب انگار نتونست بمونه برداشت به پدر پسره زنگ زد و از من انقدر بد گفت و انقدر اشک تمساح ریخت ک پدر پسره الان دیگه راضی نیس🙂🙂