یچیزایی راجب درسم اون زمان فوق العاده بچه درسخونی بودم بهم گفت خیلی درس میخونی ولی یهو یچیزایی باعث میشه دیگه نخونی واستپ کنی همین باعث میشه که نری دانشگاه اون زمان به حرفش خندیدم گفتم من که درسم عالیه بعد موقع کنکور حواسم پی چیزای بیخود رفت وخلاصه نرفتم دانشگاه
راجب پدرم گفت ازت ناراحته دقیقا هم همینطور بود
اسم چن تا پسر نام برد گفت میان تو زندگیت دقیقا اومدن و پیشنهاد دادن ولی خب رابطه شکل نگرفت
دراخر گفت اون زمان گفت رضا چه نسبتی باهات داره خیلی نزدیکه بهت که یک ساله رضا اومد تو زندگیم:)