طلاق

ممنونم نه خجالت اینها چیه شمشیر سفت سخت از پشت بسته با یکی از زن های همکارش دوستم ب گوشم رسونده با افتخار تعریف می‌کرد میگفت انقدر عذاب میدم بعد طلاقشو میدم 

نمیدونم چی بگم فقط زودتر از این باتلاق نجات پیدا کنممم 

نمیدونم با این همه بلا چجوری دلم برای زندگی تنگ میشه 

آره چون دقیق چیزهای اتفاق افتاد رو گفت 

نمیدونم که خیلی همه چی خوب بود خیلییی 

میگم که سه سال طول کشید خیلی قدر میدونست نمیدونم یهو چیشد 

قربونت برم بخدا شرمندم هیچ کس نبود باهاش مطرح کنم اینجا گفتم 

خدا ب دل بزرگت سلامتی بده 

فقط برام دعا کنید 

یا درست بشه یا زودتر تموم بشه 

مهریه هم نمیخام فقط از این بلاتکلیفی دربیام

ممنونم ازت عزیزم 

نبخشم طلاقم نمیده عدم تمکین  میزن میره زن میگیره 

فقط نمیدونم این حسی که دارم چ وقت از بین میره خیلی دلم تنگه آخه چرا نمیدونمم قلبم میاد توی دهنمم حالم از خودم بد میشه

مادرم که سفت سخت گرفته از اولش هم زیاد موافق این ازدواج نبود پدرم میگه خودت میدونی پدرم خیلی مرد خوبیه مظلمه خیلی 

مادر انقدر محکم چسبیده ک حتی به دادگاه نظامی مراجعه کرد برای اخراج چون اینجوری رد طلاحیت میشه بخاطر این کارش و اخراج میشه 

ب گذشته فکر میکنم میگم خدا چی میشه بیان معذرت بخان اشتی کنیم چون هیچی کم کسر نبود 

بعدش میگم با این وضع دیگ نمیشه زندگی کرد ک 

یا شایدم چون من دوسش داشتم فقط خوبی هاش یادم میفته نمیدونم که 

این چی بود من توش گیر کردم 

امروز صبح برای شکایت پدرم کلانتری بودم پدرم هیچی نمیگه میگه مشکل وه پیش اومد 

مادرم از صبح از دهنش دراومد باورم کرد هزارتا تهمت انگ بهم میزنه 

هزار تا چیزهایی فکر کنی هرچیزی 

هی میگم خدا کاش بگردم حداقل اینها حرف هارو نشونم 

بله میدونم واقعا طبیعیه ولی منم باید درک کن 

از هصح انقدر گفتی بری توی خیابون ها با هزار نفر باشی حالم داره بد میشه واقعا 

از صبح هزار بار ب سرم زده بهش پیام بدم بیا دنبالم ولی میگم ن خانوادم کوچیک میشم 

بعد من هنوز دلم نمیخاد کسی بدونه از بقالی گرفته تا دوست آشنا ب همه میگه 

میگم نگو میگه چرا نگم بدار بدونن 

خب من حالم بد میشه 

هی فکرمیکنم اگ اومد دادگاه گفت برگرده بگم ی تعهد بده منم تعهد میدم برمیگردم مغزم نمی‌کشه 

حداقل اونجا هروز این حرف هارو نمیشنویدم