هردو درگیر توقع شدین ، انبوهی از توقعات خیالت برآورده نشده و تصورات باطل
اجی همین دیروز یه تاپیک.بود اگ جستجو.کنی پیداش میکنی ی خانمی بود ک مجردیش عاشق پسر فامیل میشه اون پسر عاشق دختر داییش گمونم ب دختره میگه من نمیخامت میره با دخترداییش نامزد میکنه معلوم نیس سر چی بهم میخوره خانوادش میان خاستگاری این خانم پسره روز خاستگاری بهش میگه من دوستت ندارم این پیش خودش فکر میکنه اره من باهاش ازدواج کنم ایقد بهش محبت میکنم ک عاشقم بشه ده ساله زندگیشون جهنمه ی دختر طفل معصومو کشیدن تو زندگی ک پدرش اصلا اهمیتی ب بچه خودشم نمیده خانمشو زندانی کرده کتک میزنه خرجی نمیده و خیلی چیزای دیگه
ما از ی ساعت دیگه خودمون خبر نداریم ولی خدا آگاهه
من بعنوان تجربه شخصی خودم میگم
هیچوقت از رفتارهای منفی افراد خانواده و حتی فامیل نزدیک و دورتون به همسرتون چیزی نگید تا میتونید خودتون وخانوادتون و فامیلتون رو پیشش بالا ببرید.اصلا از گذشتتتون بهش چیزی نگید.تا میتونید از خاطرات قشنگ گذشتتون براش تعریف کنید.و اگر هم شاغلید اجازه بدین همسرتون براتون لباس و مایحتاجتون رو بخره.و خودتون رو کم توقع نشون ندین.تجربه های من بود تو زندگیم.
بهش گفتم چرا همون اول نگفتی گفتم حسمو گفتی با در ارتباط بودت مشکلی ندارم گفت الان حسم اینه اصلا با کسیم گفتم بهش من کنارت میخوام باشم درد دل کنی باهام کنارت باشم و ... گفت بیش از این اصرار نکن خودتو ارزشتو کم نکن مجبور میشم بلاکت کنم چرا ازش نمیگذرم خدا ازش نگذره میدونی چرا چون حسمو پاک گفتم گفت مشکلی ندارم امشب خوارن کرد
عزیزم تو این شب های قدر دعا کن و از خدا بخواه که زندگیت اگر سالم باشه و هیچ چیز حرومی داخلش نیاد و اگر قراره خدای نکرده زبونم لال طرفه خیانتکار از آب درآد از خدا بخواه که کمکت کنه و اگر این ازدواج به صلاح توست سر بگیره
