عزیزم مادرشوهر ایشون و مادر خودم مفت خورن
میخوان با ماشین شخصی برن هر جا دلشون خواست پیاده شن
هر کاری دلشون میخواد بکنن
دستشونم تو جیب مبارک نکنن
مامان من میره پارک اونجا خانمها گروهی پارتی میگیرن
هر دفعه یه چیزی میپزن میرن پارک دور هم میخورن همه هم همسن مامانم
مامانم میگه من هر دفعه از دور اونا رو میبینم حسرت میخورم
گفتم چرا حسرت برو قاطی شو ۱۵ نفرن بعد هر ۱۵ بار نوبت تو میشه
میکه وای کی حوصله داره بپزه
گفتم نپز ساندویچ آماده بخر
گفت وای ول کن(از درد خساست)
منم تو دلم گفتم هم تنبلی هم خسیس پس تنها بمون
انتظار داره خودش بره بخوره کیف کنه
بعد ما با پول خودمون غذا بپزیم خانم ببره اونجا با دوستاش بخوره
اگه مادر خوبی بود قطعا این کا رو میکردم
اما هیچ جا حمایت نکرد هیچ جا پشتمون نبود
هر جا هم بریم اولین نفر نشسته جلوی ماشین من
خودمم باید عقب بشینم
طی مسیرم مدام باید از ملکه پذیرایی کنیم وگرنه آبرومون رو میبره
من بیچاره نه از مادر و پدر شانس آوردم نه از پدرشوهر و مادرشوهر
حالا خدایی مادرشوهرم آویزون نیست ولی خیلی خیلی تلخ زبونه