اون محبتی که باید از پدرم میگرفتم رو از برادرم میگرفتم که بیست و پنج سالشه و به تازگی ازدواج کرده و مستقل شده... من و پدرم ۳۸ سال فاصله سنی داریم و مدت هاست از هم فاصله گرفتیم و با هم سردیم. من داداشمو گذاشته بودم به جاش.. داداشمم خیلی محبت میکرد و حتی از لحاظ مالی هم ازم حمایت میکرد. حالا که ازدواج کرده من تنها رفیقم و برادرم و پدرم رو انگار کنارم ندارم... گاهی دلتنگی و تنهایی و مرور خاطرات گذشته اذیتم می کنه... لطفاً قضاوتم نکنید من خواهر شوهر خونه خراب کن نیستم اصلا از وقتی ازدواج کرده دیگه کاری نمی کنم خانومش حساس بشه و ناراحت بشه ، جلوی زنش اصلا نمی بوسمش با هم گپ هم نمیزنیم حتی...اما این وابستگی و تنهایی خیلی داره اذیتم می کنه چیکار کنم تیر ماه میشم بیست ساله، بچه نیستم
آخه تو نی نی سایت زنداداش ها از این حرکات بدشون میاد میگن خواهر شوهر خونه خراب کن و... حس حسادتشون ب ...
آفرین ماشالله عاقلی وقتی رعایت کنی همیشه داداشت رو داری
از خانه قدم به دنیای بیرون بگذارید در حالی که زنانگی تان پشت در جامانده است، تا انسانی در جمع حضور یافته باشد و اندیشه و گفتار و رفتار او مورد توجه و احترام قرار بگیرد نه جلوههای زیبای جسم و زنانگیاش.(امام موسی صدر)
برادرته دیگه یعنی چون ازدواج کرده باید روابط خواهر برادری رو تموم کنی /؟
خیلی عجیبه همچین نگرشی واقعا
اون حساسیتی هم ک ازش صحبت میکنی نسبت به خواهرشوهر ها هست اونها فتنه ب پا میکنن رابطه خواهرو برادری ندارن فقط ارزوشون خراب کردن زندگی برادرس چون خودشون رو مالک برادرشون میدونن
تاپیکهایی پر از وایب مثبت برای کنکوری ها امیدوارم بخونید و استفاده ببرید...اگروسواس فکری دارید اولین تاپیکم رو بخونید برای مدتی در سایت نیستم لطفا درخواست ندید برای پرسیدن سوالات کنکوری ...روزها فکر من ایست و همه شب سخنم /که چرا غافل از احوال دل خویشتنم /از کجا امده ام امدنم بهر چه بود/به کجا میروم اخر ننمایی وطنم زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست /هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود /صحنه پیوسته ب جاست/ خرم آن نغمه که مردم بسپارندبه یاد باشد که یادم نرود گر تو نبودی من هیچ نبودم هیچ...! که تویی پروردگار عالمیان که تو جان منی و از تو گذر نیست مرا