یکی از داییام خیلی محبوب و کله گندس بعد تو اتاق با دخترای دایی بزرگم و خالم و بقیه زنداییام ( ک میشن زنداداشاش) و خالم نشسته بود شوخی میکرد زندایی کوچیکم گفت پاشو بریم اتاق رفتیم اتاق شروع کرد با زنداییم شوخی و خوش و بش
به من فقط یه نگاه سرد بعدم پرسید عروسیت کیه
بعد پاشد رفت با همه خداحافظی کرد اسماشونو گفت منو انگار نه انگار فقط چک کرد ک مطمئن شه پاشدم از جام برا خداحافظی انقدر ک خالم از من بد گفته و حسادتمو کرده این داییم تحت تاثیر خالم با من چپ شده
بعد همین خالم با بقیه دختر داییام و خواهرزاده هاش دعواش میشه به مامانم سفارش میکنه برا داییم تعریف نکنید مبادا از چشمش بیفتن ولی منو خیلی از چشمش انداخته
خیلی حس منفی گرفتم از رفتارش امیدولرم هیچوقت هیچکسی چنین تجربه ای نداشته باشه
هر چقدم بگید برات مهم نباشه ولی این حس خیلی رومخیه