سلام
دیشب عید دیدنی خونه دایی شوهرم بودیم چون راهشون دوره شب با اصرار نزاشتن بیایم دیگه همونجا خوابیدیم
دو تا بچه ام داره بزرگه 17 سالشه کوچیکه 12 خونشون هم دو خوابس
بعد واسه خوابیدن گفتن شما برین اتاق بچه ها ولی ما نرفتیم همون توی پذیرایی خوابیدیم
بعد ساعتای یک و نیم دو بود دیدیم هی یه صداهایی میاد ترسیدم ب شوهرم گفتم صدای چیه گفت نمیدونم خوب که گوش کردیم فهمیدیم درحال عملیات هستن😂😂
غش کرده بودم از خنده شوهرم هی میزد بهم میگفت هیس زشته ول کن😂😂
وااای خدااا یادم میااد😂😂