بچه ها من تو شهر غریبم و یه پسر یک ساله دارم در طول روز خونه تنهاییم و جایی و نداریم بریم بعدهر موقع با شوهرم دعوامون میشه من چون سکوت و تنهایی اذیتم میکنه سریع با شوهرم آشتی میکنم دیشب با هم بحثمون شد سر اینکه تو تعطیلات هم سرکار میره و تا دیر وقت ما رو تنها میزاره و نمیاد بریم پیش خانوادم بعد وسط دعوا برگشت با حالت مسخره گفت تو که فردا دوباره نیشت باز میشه و هر هر با من میخندی غر نزن
خیلیییی دلم شکست انگار خیالش راحته که من باهاش قهر نمیمونم و حرفام براش مهم نیست خودش که از صبح تا شب ور دل خانوادشه
دلم میخواد ۱۰ روز باهاش قهر باشم خیلی ناراحتم کرد تا صبح گریه میکردم