سلام عیدتون مبارک (اگه میخواید انرژی منفی نگیرید نخونید چون بهتون پیشنهاد نمیکنم روز عیدی داستان دعوا بخونید ولی میخواستم یه جا بنویسم که اروم شم😢😭😭😭)
من با داداشم زیاد ارتباطمون خوب نیست هرازگاهی دعوا میکنیم ولی بعدا خوب میشیم، خیلی کینه ایه یعنی بعد هر دعوای شدید که تقصیر خودشه چند ماه قهر میکنه و توی اون چند ماه با ادم حرفم نمیزنه😭
چند ماه پیش دعوامون شد، من جواب حرفای خودشو دادم و عصبی شدم کینه های گذشتمم خالی کردم و یهو عصبی میشم تو دعوا و شروع میکنم جیغ و داد
بعد برگشت بهم گفت هر چی از قبل داشتی و خالی کردی با فحش البتع گفت
خلاصه چند روز پیش مادرم عمل کرد و این یکم با من حرف زد که از مادرم حال بپرسه و اینا
من توی بیمارستان چند شب و دو روز تقریبا همراه مامانم بودم و کاراشو میکردم و حتی لگن میذاشتم زیرش و الانم که مرخص شده همین کارو میکنم و هر کار میگ و میکنم ولی داداش بی انصافم نمیفهمه😭😭😭😭
۳ روزه مرخص شده مامانم
امروز پدربزرگم گفت(پدر پدرم) که بیا بریم مشهد(من تنها باشون برم، قبلا هم رفتم) بعد من گفتم ببینم چی میشه
بعد داداشم برگشت گفت تو فکر مادرت نیستی و فکر مشهد هستی و این حرفا🙂💔💔💔💔
واقعا بی انصافی نکنید و نگید راست میگه چون من نگفتم میخوام برم مشهد تازه اونا دو سه روز دیگه میرن
بعد من میخواستم مشورت کنم با مامان و بابام که ببینم میشه دو سه روز دیگه برم و داداشم کاراشو بکنه و مامانم یکم بهتر میشه یا نه
بعد اجازه مشورت اصلا نداد و این حرفارو زد که منم عصبی شدم و دعوا کردم و اون زیاد چیزی نمیگفت ولی حرصیم میکرد
بعد اخر دست که کلی دعوا کردم و گریم افتاده و ناراحت شدم و حرف زدم برگشته میگه مامان یه چایی میخواست و تو بهش ندادی😭🙂💔
راست نیست واقعا
هر موقع چایی خواست بهش دادم و اگه گفته باشه و ندادم یعنی نشنیدم که فک نمیکنم چنین چیزی باشع
از مامانم پرسیدم گفتم عادلانه بگو که چایی خواستی و من نداده باشم یا نه گفت نخواستم
بعد گفتم راستشو بگو گفت من چای نخواستم اصلا
من نصف شب سفره هفت سین چیدم بعد مامانم توی هال روی تخت خوابیده هر وقت چیزی میخواست بهش دادم و قرصاشم به موقع دادم ولی باز داداشم میگه سفره هفت سین برات مهم تر بود در صورتی که دروغ محضه🙂💔
گفتم یعنی من اختیار نداشتم برا خودم یه سفره هفت سین بچینم🙂💔
اخه مامانم مریضه که سفره هفت سین اختلالی ایجاد نکرد توی روند کار😐😐😐من ظرفارو میشورم و چایی درست میکنم و اینا ولی غذا نمیپزم داداشم میخره
من به پرنده های تو خونه غذا میدم ولی داداشم مرغای بیرونو غذا میده(که تو حیاطن) ، ضایعات هم کف حیاط پخشه چون بابام ضایعات جمع میکنه
برگشته میگه برو یه بار تو به مرغا غذا بده ببینی باید از چیا رد شی😐😐😐😐گفتم انوقت تو باید چیکار کنی؟ پس توهم کارای تو خونه رو بکن و ظرفارو بشور
یه جوری میگی از چیا باید رد شی انگار از اتشفشان باید رد شی مگه تاحالا رد نشدم؟ فک کردی تاحالا پامو نذاشتم تو ضایعات؟ فک کردی تاحالا تو عمرم به مرغا غذا ندادم؟
گفت خب برو بده😐برگشتم میگم این وظیفه توئه
اگه دعوا راه نمیفتاد زورم نمیاوردا ولی الان داری از زیر این کارتم در میری😐
اینکه اشپزی هم نمیکنم چون بلد نیستم و ۱۷ سالمه
و اینکه غذاهایی که داداشم خرید و من نخوردم یعنی اصلا هیچی نخوردم دیروز غذا با خوراکی و کیک کارخونه ای و اینا خودمو سیر میکنم و چای
چون اصلا اشتها ندارم
کلی بحث دیگه کردیم که خارج از حوصله اس خیلی طول میکشه